-
- -
شنبه 31 مرداد 1394 10:55
- هر وقت بهم خوش میگذره بعدش بیخود و بی جهت یه غم عجیبی می افته تو دلم ، بقول جبران خلیل جبران غم و شادی در هم پیچیده شدن و از هم جدا نیستن - زمان به سرعت میگذره نمیدونم این منم که کند شدم یا زمانه که سریع شده ، صبح نشده ظهر میشه ظهر نشده شب میشه
-
با فکر گوش کردن و تمرین کنیم
چهارشنبه 28 مرداد 1394 12:44
حس نوشتنم نیست از طرفی دلم نمیخواد وبلاگم سوت و کور باشه ، پس یه مطلبی رو که امروز در مورد فکر کردن خوندم براتون میزارم مدتیه دارم به فکر کردن فکر میکنم ، امیدوارم خوشتون بیاد و به دردتون بخوره گاهی وقتی به حرف های طرف مقابل گوش می دهیم، فقط بخشی از آن را می شنویم. یعنی فقط بخشی از مغز ما گوش می کند و بخش دیگر مشغول...
-
دخترانه
یکشنبه 25 مرداد 1394 12:42
تابستان گرمی بود صبحها وقتم با کلاس خیاطی پر میشد و عصرها حیاط نشینی هندوانه خوری و دوچرخه سواری دور حیاط و سربه سر دخترخاله و پسرخاله گذاشتن گاهی هم روضه های زنانه ، که برای من و بقیه دخترای فامیل جمع شدن یواشکی در یکی از اتاقها و کوت کوت حرف زدن و خندیدنهای یواشکی به درز دیوار و چین لباس خاتون بود یا حرف زدن از...
-
چی چی بگم
چهارشنبه 21 مرداد 1394 16:39
دوست دارم بنویسم حرف و اتفاق زیاد بوده اما نمیدونم از چی و کحا بنویسم ، از عروسی که رفتیم و خیلی باشکوه و پر خرج بود و لبا س عروس خانم زیبا و مورد پسند من چون دکلته نبود ولی بعد از مدتی یک هو دیدیم دکلته شد نگو استین ها جدا بوده و به این ترتیب عروس خانوم دو نوع لباس داشت ، یا از نور پروژکتور که مستقیم در چشمان...
-
چی میشه
چهارشنبه 14 مرداد 1394 11:38
خیلی با هم شوخی میکنیم سربسر هم میزاریم با هم بحث میکنیم در مورد کار و مسائل مختلف صحبت میکنیم یعنی اینقدر که من با پسرم حرف میزنم با همسرم نه وقتی بره خونه خودش اونوقت تکلیف من چی میشه ؟ خدایا خیلی دلتنگش میشم ، اما چاره چیه همه جوجه ها روزی بزرگ میشن بال در میارن و پرواز میکنن
-
حالم خوبه
سهشنبه 13 مرداد 1394 09:15
میگن خودشناسی اصل مهمی در زندگیه ، الحق همینطوره ، وقتی خودتو میشناسی و با چم و خم اخلاق و روحیات خودت بهتر آشنا میشی و رودربایستی رو با خودت کنار میزاری زندگیت بهتر میشه کمتر اسیب میبینی ، مثلا همین شکیبا زود جوگیر میشد و تحت تاثیر جو قرار میگرفت خیلی احساساتی بود هنوزم هست و این صفات گاهی دردسر ساز شده براش از وقتی...
-
...
دوشنبه 12 مرداد 1394 12:05
شوخی شوخی یه پا بلاگ اسکایی شدم ، گرچه هنوزم وقت ادرس نوشتن بجای بلاگ اسکای مینویسم بلاگفا ، در دنیای مجازی هم گاهی تغییر مکان و جا لازمه حال ادمو بهتر میکنه دیشب جسمم در رختخواب بود اما خواب به چشمم نمی اومد رفتم به گذشته اولین جائیکه از گذشته بخاطر دارم و کم کم اومدم جلو تمام گذشته و زندگیمو و اتفاقاتی که برام پیش...
-
می نخور
یکشنبه 11 مرداد 1394 10:22
احساس میکنم قد مانتوم خیلی بلند شده ، بلندتر از حد طبیعی ، اما با کمی دقت متوجه شدم ایراد از مانتوی من نیست این بقیه مانتو ها هستن که خیلی کوتاه شدن ، در نتیجه مانتوی من بلند و نامتعارف دیده میشه ، یه جمله ای میگفتن اینکه " می بخور منبر بسوزان مردم آزاری نکن " این از بچگی در ذهنم مونده بود و قبولش داشتم وقتی...
-
ایششششششش
شنبه 10 مرداد 1394 14:17
بار و بندیل و بستیم و با چند تا از دوستان راهی جایی خوش آب و هوا با رودخانه ای زیبا شدیم به خودمون وعده یه روز زیبا رو دادیم حدودا 5 سال قبل به این بهشت کوچک رفته بودیم ، بعد از طی مسیر و دیدن زمینهای خشک از دور یه نوار سبز رنگ دیدیم خوشحال از اینکه رسیدیم اما چشمتون روز بد نبینه رودخانه کاملا خشک شده بود تعدادی درخت...
-
تیکه
جمعه 9 مرداد 1394 09:55
از اونجایی که اهل تیکه پروندن نیستم تیکه هایی هم که به سمتم پرتاب میشه رو نمیگیرم گاهی وقتا مفسری کسی کنارم هست و اونا رو برام تفسیر میکنه و گاهی هم کسی کنارم نیست نمیدونم تاریخچه تیکه پرنونی به کی و چه زمانی برمیگرده یا ریشه اش از کجا اب میخوره ایا این درخت کهنسال و تنومند ریشه در حسادت داره یا در شوخیهای کودکانه اگه...
-
به دل نشستن
پنجشنبه 8 مرداد 1394 13:04
برای دخترش خواستگار اومده بود ، بهاره میگفت داماد به دلش ننشسته و مامانش میگفت یعنی چی که به دلت ننشسته ؟ ببین همین شکیبا که امروز زندگی خوب و ارومی داره همینکه نمیتونه حتی چند ساعت دوری همسرش و تحمل کنه اول ازدواجش به همسرش علاقه ای نداشت ، تو هم همینطور اولشه بعدا محبت بینتون برقرار میشه ، اومدم بگم ولی بنظرم به دل...
-
در حال ناز کشیدنیم
چهارشنبه 7 مرداد 1394 11:45
بعد از دو ماه کنار گذاشتن هر نوع ورزشی وقتی رکاب زدن و شروع کردم ماهیچه پاها و قلبم بهم تذکر دادن بیخودی به بهشون فشار نیارم به تنبلی عادت کردن باید نازشون و بکشم و باهاشون مدارا کنم تا دوباره به حال دو ماه قبل برگردن ، با اکراه وارد استخر شدم به خودم گفتم حتما ابم باهام قهر کرده و نمیتونم درست و حسابی شنا کنم حتما...
-
سوکس
دوشنبه 5 مرداد 1394 12:23
ترس من از جک و جونورها برمیگرده به زمانی که شومبوس گومبولی بودم ، بجز مگس از هر حیوانی وحشت داشتم مخصوصا اونایی که دو تا بال برای پریدن داشتن و ممکن بود در اکی ثانیه خودشونو به من برسونن ، 14 ساله بودم یه گنجشک تو زیر زمین خونمون گیر افتاده بود از قضا منم تو زیرزمین بودن اینقدر جیغ زدم که بابام با وحشت سه تا پله یکی...
-
رقص
یکشنبه 4 مرداد 1394 11:19
ایکاش در بچگی دزدی پیدا میشد و خجالتی بودنمو ازم میدزدید در اینصورت تا اخر عمر مدیونش میشدم ، افسوس که همچین دزدی وجود نداره ، خجالتی بودن از بچگی حتی تا همین الان با من بوده ، بقیه رو پر رو میدونستم و از رفتارشون خوشم نمی اومد بعدها فهمیدم این منم که خجالتی هستم این صفت باعث شد نتونم در جمع درست حرف بزنم نتونم ارتباط...
-
...
جمعه 2 مرداد 1394 21:44
در جوانی پر شر و شور بودم دلم مدام هیجان میخواست یه نواختی خسته ام میکرد وقتی شاغل بودم ساعت کاری زیاد از یه طرف و بی مهری و بی چشم رویی بعضی مدیران از یه طرف خسته ام کرده بود ، دلم یه جای دنج و یه استراحت دائمی میخواست دو سالی از خونه نشین شدنم میگذره تا الان از بیکاری راضی بودم حسابی برای خودم گشتم و تفریح کردمو و...
-
گاهی
پنجشنبه 1 مرداد 1394 10:59
فکر کردن خیلی خوبه اما گاهی بهتره به هیچی فکر نکنیم فقط کارهای روزمره رو انجام بدیم و موسیقی گوش کنیم مثل الان من البته بعد از دل کندن از نت
-
سلام
دوشنبه 29 تیر 1394 09:54
سلام عیدتون مبارک روزه قلب بهتر از روزه زبان و روزه زبان بهتر از روزه شکمه ، اگه اشتباه نکنم این حدیث از حضرت علی علیه السلام هست روزه شکم که تموم شد خدا کنه روزه زبان و قلب رو همچنان داشته باشم چند تا زولبیا باقیمانده از رمضان و نوش جان میکنم نان نداریم منم گشنه جای یه صحبونه مشتی رو که نمگیره اما کاچی بعض هیچی ، نوع...
-
آنتراکهای زندگی
پنجشنبه 18 تیر 1394 12:34
ازدواج که میکنی وارد دنیای بزرگ و بی انتهای مسئولیت میشی وارد راهی پر پیچ و خم و پر از حادثه و اتفاقهای خوب و بد تصمیم گیری های مهم گاهی درست گاهی غلط اگر با همسرت همدل و همسو باشی راحتتر و با اطمینان بیشتر این مسیر رو طی میکنی وای به روزی که همدل نباشین ، وقتی به سن میانسالی میرسی بیشتر مسیر طی شده اگر مسیر و درست...
-
مثبت اندیشی
پنجشنبه 4 تیر 1394 12:52
میگن مثبت اندیش باشین قبول دارم حرف درستیه اما من یکی هر وقت ته یه قضیه رو مثبت تصور کردم دقیقا برعکس شده ، مثلا تصور کردم در فلان امتحان قبول میشم و از این بابت کاملا مطمئن بودم که خوب جواب دادم اما رد شدم یا موردهایی بی شماری از این دست ، اما هر وقت فکر کردم نتیجه منفی میشه برعکس شد یعنی شد نتیجه دلخواهم این اتفاق...
-
زندگی ساده
سهشنبه 2 تیر 1394 12:21
بعد از ماه مبارک چند تا عروسی داریم ، چهره عروس اینده و مادرش بدجور رنگ پریده و خسته بود گفتم خسته نباشین کارتون تموم شد با ناله ای از ته دل گفتن نه بابا تمومی نداره واقعا چرا ؟ چرا برای یه شب اینهمه شب و روز و ساعت باید وقت صرف بشه ؟ اینهمه هزینه کنن فقط برای اینکه بیشتر خسته و رنگ پریده و عصبانی باشن ؟ اخه عروس خسته...
-
اجی مجی لاترجی
یکشنبه 31 خرداد 1394 09:51
یه دنیا کار داشته باشی، تمام خونه زندگیت درهم و برهم باشه یه ایل و قبیله شب مهمونت باشن ، راه پله و پیلوت و حیاط زیر گرد خاک باشه دست تنها و یه کوچولو ناخوش احوال هم باشی و بعد بیای نت شروع کنی به نوشتن و پست گذاشتن خدایی خیلی دل خجسته ای دارم ، مگه نه ؟ خب توجیه ام اینه که کار همیشه هست و در حالیکه زیاد بنظر میرسه...
-
انشای من
شنبه 30 خرداد 1394 12:34
ما ایرانیها اخلاقهای بد زیادی داریم کلی هم جوک در موردش ساخیتم و برای هم تعریف میکنیم یا در وبلاگها و سایتها در موردش مطلب مینویسیم حتی در جمعهای دوستانه و خانوادگی در موردش حرف میزنیم ، اینقدر که خودمون باورمون شده سراسر بدی هستیم و هیچ خوبی در ما ایرانیها وجود نداره اما اما خوبیهای بسیاری داریم ، خوبیهایی که کمتر در...
-
شرمندگی
سهشنبه 26 خرداد 1394 10:34
زن جوانی با یه لبخند مصنوعی که روی لبهاش خشک شده ، در قاب عکسی در وایبر نشسته ، زیر عکسش دوستی نوشته ...جان خدا رحمتت کنه خیلی زود بود !!! 30 چهل تا کامنت زیر عکس خدا رحمتش کنه روحش شاد یادش گرامی جاش تو بهشته خدا به خانواده اش صبر بده و کلی استیکر گریه و افسوس و ... با دیدن عکسش اول فاتحه نثار روحش میکنم گمانم بهترین...
-
تو نمیتونی
دوشنبه 25 خرداد 1394 08:30
هر کاری میخواستم انجام بدم مامانم پیشقدم میشد از دستم میگرفت و میگفت : تو نمیتونی کلاس خیاطی رفتم میگفت تو نمیتونی از طرفی به چه دردت میخوره هر چی خواستی حاضری بخر مهم پولشه که هست و .... البته اینو از سر مهر و محبت مادرانه میگفت و میخواست راحت باشم ، اما اشتباه بود ، هنوزم این احساس نتونستن در وجودم هست با اینکه بهم...
-
افتاب
شنبه 23 خرداد 1394 10:58
برای سر پا موندن اسکلت ، وجودم به کلسیم نیازه و کلسیم محتاج ویتامین دی و ویتامین دی نیاز مند افتاب ، دیگه از خونه های بزرگ با حیاطهای پر دار و درخت و باغچه که دید نداشته باشن تا بتونی راحت بدون پوشش بدوی ، قدم بزنی و تا جائیکه جا داره افتاب بگیری خبری نیست ، منم که مقید به داشتن پوشش پس تنها گردی صورت مبارکم از نعمت...
-
فراموشی
پنجشنبه 21 خرداد 1394 08:13
چند بار ازم پرسید اگر شما جای من بودین این لطف و در حقم انجام میدادین ؟!! گفتم اگه من جای شما بودم وظیفه ام رو در قبال شما انجام میدادم نیازی نیست لطفی در حقم بکنین و منت سرم بزارین ، شما فقط وظیفه تون رو انجام بدین مشکل من حله اما شما طوری جلوه میدین که انگار دارین در حقم لطف میکنین ، اگر تا این ساعت پشت میزتون هستین...
-
مرگ - رژ - افسوس
سهشنبه 19 خرداد 1394 10:37
مرگ یعنی چی ؟یعنی خسته شدن از زندگی ، یعنی دیدن و لذت نبردن ، شنیدن و اهمیت ندادن ، بوئیدن و حظ نکردن و .... چند روزی مرده بودم و دوباره به لطف خدا احیا شدم --------- از رنگ رژ فروشنده خوشم اومد ، گفتم از همین بده ، با لبخند گفت : این رنگ نتیجه بکار بردن هفت هشت رنگ روی همه نمیدونم چی شد که برام توضیح داد هیچوقت...
-
رنگین کمان شخصی
دوشنبه 18 خرداد 1394 12:22
از رنگین کمان خوشتون میاد ؟ منکه عاشقشم ، اولین باری که دیدمش 13 سال داشتم ، بعدها فهمیدم وقتی آفتاب روی باران و میبوسه رنگین کمان میشه از وقتی افتاب اریبی که از پنجره اتاقم سرک میکشه روی برچسب نقره ای لپ تاپم می افته سه چهار تا رنگین کمان کوچولو روی دیوار اتاق درست میشه و به این ترتیب حالا من به عشقم رسیدیم و یه...
-
روز مبادا
یکشنبه 17 خرداد 1394 08:25
چه خوب میشد اگه میتونستم یه برچسب روی وبلاگم در بلاگفا بزنم ،به این مضمون که مهمان بلاگ اسکای شدم تا دوستان عزیزم بیان اینجا و دوباره دور هم جمع بشیم اینجاست که میفهمم همیشه ادم باید بفکر روز مبادا باشه و راه چاره ای برای مواقع اضطراری در نظر بگیره دیشب در سالن انتظار مطب بودم که برقا رفت تاریکی مطلق ، تک تک چراغ...
-
مهم اینه که تو هستی
شنبه 16 خرداد 1394 09:21
میگن از هر چی ترسیدی بپر توش ، افسوس که اینو دیر شنیدم و صد افسوس که دیر باور و بهش عمل کردم اما ملالی نیست هنوزم بکار میاد پاچه شلورامو ور مالیدم و جفت پا میپرم درون ترس از دکتر و بیمارستان و عمل بادا باد هر چی خدا بخواد همون میشه همون خدایی که وقتی توی تخت خوابم راحت و اروم خوابیدم کنارم هست و مواظبمه و تخت...