زندگیم کم کم به حالت عادی داره برمیگرده حال همسرم بهتره و ابرهای تیره دست از سر زندگیمون برداشتن خدا رو هزاران بار شکر میکنم
اما تلخیها انگار تمامی نداره حادثه سیل اذربایجان و کشته شدن مردم دلمو به درد میاره ، انفجارهای انتهاری و کشته شدن زن و بچه های بیگناه در سوریه اشکمو در میاره و ....
چی میشد اگر اینهمه ظلم و ستم نبود ، چی میشد اگه همه به حق خودمون قانع بودیم همدیگه رو دوست داشتیم و در کنار هم بهترین روزها رو میساختیم
لعنت به اونایی که مردم بیگناه و به خاک و خون میکشن لعنت به این حرص و طمع بی پایانشون
روز و شبم به مراقبت و پرستاری از همسرم میگذره تمام تلاشمو میکنم تا حالش هر چه زودتر خوب بشه و به وضعیت عادی برگرده
تجربه سخت و بدی بود امیدوارم هیچکس چنین چیزی رو تجربه نکنه ، تنها و مستاصل به همسرم که نیمه جون بود نگاه میکردم انگار تمام دنیا برام یه ذره شده بود و اون یه ذره هم از بین میرفت خدا به دادمون رسید و دوباره بهم برگردوندش روزای سختی رو پشت سر گذاشتم و امیدوارم دیگه تکرار نشه
نمیخوام با گذاشتن این پست ناراحتتون کنم فقط میخوام بگم بیشتر قدر عزیزانمونو بدونیم و بیشتر مراقب همدیگه باشیم مخصوصا همسران ، هیچکس هیچکس حتی بچه ها نمیتونن جای خالی همسر رو برای ادم پر کنن