زنی با انگشتر عقیق

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)
زنی با انگشتر عقیق

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)

سوکس

ترس من از جک و جونورها برمیگرده به زمانی که شومبوس گومبولی بودم ، بجز مگس از هر حیوانی وحشت داشتم مخصوصا اونایی که دو تا بال برای پریدن داشتن و ممکن بود در اکی ثانیه خودشونو به من برسونن ، 14 ساله بودم یه گنجشک تو زیر زمین خونمون گیر افتاده بود از قضا منم تو زیرزمین بودن اینقدر جیغ زدم که بابام با وحشت سه تا پله یکی خودشو به من رسوند وقتی دید هیولایی که باعث وحشت دخترش شده نیم مثقال هم وزن نداره میخواست سرشو یعنی سرمو بکوبه به دیوار ، بود بود تا وقتی یه سوئیت در خوابگاه متاهلها بهمون دادن چشمتون روز بد نبینه درون کمدهای چوبیش سوسک داشت به قاعده گنجشک هم چوب میخوردن و هم پرواز میکردن دیگه از زندگی بیزار شده بودم ، نصف شب از خواب بیدار میشدم میدیدم یه عدد سوسک زیر ملافه اس یا روی بالشتم ، تصور کردن صحنه و اتفاقات بعدی رو به خودتون میسپارم لامصب ها با هیچ سمی هم از بین میرفتن هر روز بزرگتر و قویتر میشدن ، نتیجه این شد که دیگه از سوسکهای قهوه ای خوش رنگ خونه مون که به اندازه یه بند انگشت بودن نمیترسیدم و باهاشون روابطم حسنه شده بود بهتر بگم داخل ادم حسابشون نمیکردم حتی اینقدر شجاع شده بودم که با لنگه کفش دنبالشون میذاشتم کلی احساس قدرت بهم دست میداد و کوتاه کنم که با اومدن شادی شادونه به زندگیم و نزدیک شدنش بهم که ایشون هم جزو پر دارن شاد و شیطون هستن بل کل ترسم ریخت و احساس صمیمیت و نزدیکی زیادی نسبت به حیوانات پیدا کردم هر جا ببینمشون در چشمهاشون خیره میشم اینقدر خیره شدم که گمانم از ببر و یوز پلنگ مازندران هم نترسم و دست نوازش برسرشون بکشم البته عکس العمل اونا چی باشه خدا داند

نظرات 9 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 13:49

حتی دیدن یه دونه سوسک کافیه که منو سکته ناقص بده !
دست خودمم نیست .. بشدت وحشت دارم ..

ولی دو تا همستر دارم اینقدر بانمکن که خدا بدونه
اسماشون هم هست شنگول و منگول ..

منم دچار این سکته بودم بیشتر بهشون نگاه کن وحشتت کم کم از بین میره
ای جان چه عالی خیلی با نمکن اسماشون چقدر قشنگه

Ella سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 19:16 http://oceanic.blogsky.com

من هم فوبیای شدید نسبت به حشرات دارم!! هر چیزی که پاهای بندی داره..وااای حتی در حال نوشتن این هم حالم خراب میشه!

اگه زیاد نگاشون کنی قیافه شون برات عادی میشه

باران سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 19:15 http://manedevoneh.blogfa.com

گفتی سوسک یاد دشمن دیرینه خودم افتادم
ولی من مثل شما شجاع نیستم

یه کم ارتباطتت و باهاشون بیشتر کنی ترست میریزه

. سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 18:46 http://www.hghkh.blogsky.com

آنا دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 23:40 http://aamiin.blogsky.com/

هیچی فقط ممکنه بخوان بوست کنند. بوس ببری!


یه شکارچی میگفت میشه به یوز پلنگ نزدیک شد هیچ خطری برای انسان نداره و تا حالا گزارش نشده یوزی به ادما حمله کرده باشه برام خیلی جالب بود

ی پدر دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 15:54 http://neghabesorbi.blogfa.com

خوبه که دوران دانشجوی شما مربوط به سالهای اخیر نیست ، وگرنه حتمن ی سلفی هم با سوسکها گرفته و در اینسوگرام قرار می دادید.
تصور شجاعت شما خیلی لایک داره

یاسر دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 15:37

به خاطر ترس خانومم از سوسک من در مقابلشون شیر شدم اونقدری که یک بار مجبور شدم با دست خالی یک سوسک یزرگ آمریکایی رو بگشم. وگرنه من هم یه نموره بعله.

پژمان دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 14:58 http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام
من کلا جونور ها رو دوست دارم مخصوصا بچه هاشون رو. البته به خاطر مسائل بهداشتی مجبورم پا بزارم روی سوسک ها (چون بیماری میارین با خودشون ) و لهشون کنم. دیدی وقتی لهشون میکنی یه دل و روده (ما بهش میگیم جیغ) سفید رنگی شبیه سس مایونز ازشون میزنه بیرون؟ یا مثلا چون موش ها عامل انتقال خیلی از بیماری ها هستن وقتی بیان تو خونه اونقدر دنبالشون میکنم و میزنم تو سرشون که مغزشون با آسفالت یکی بشه. ولی در کل جونور ها رو دوست دارم. مثلا وقتی می خوام گوسفندی رو قربونی کنم وقتی سرش رو میبرم اینقدر ناز نیگام میکنن. زبونشو لای دندونشونه و آروم پلک میزنن.
بچه بودم که شنیدم کرم های خاکی با تقسیم شدن زاد و ولد میکنن. منم کلی کرم از باغچه بیرون آوردم و با چاقو نصف کردم. و ریختم تو شیشه و خاک ریختم روشون. لامصب ها هیچکدوم تکثیر نشدن. همه مردن.
یه وقتایی بال های پشه ها رو میکندیم تا بهشون یاد بدیم بدون بال هم میتونن زندگی کنن و راه برن.
راستی قورباغه له شده دیدی؟ یه بار پا گذاشتم رو یکیشون خوب فشار دادم. دل و رودش ریخت بیرون. سبز بود. مثل قرمه سبزی بود. مخصوصا با لوبیا شمالی.
الان به حد کافی دلت به هم خورده یا بازم بگم؟

سلام
الان کلا فهمیدم که خیلی جونورها رو دوست دارین اگه دوست نداشتین چی میشد
برادر منم از این محبتها زیاد به حیوانات داشته یه تخته تو زیرزمین داشت هر چی گیرش میاومد رو تخته به چهار میخ میکشید میگفتیم چیکار میکنی میگفت دارم تشریحشون میکنم اخه به پزشکی علاقمند م

سهیلا دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 13:25 http://rooz-2020.blogsky.com/

یحتمل اونام قدر این نگاههای پرازاحساس و صمیمیت شمارو میدونن و در دل دعاگویتان میشوند شکیباجون....

خب پس دیگه مشکلی نیست با خیال راحت تو چشماشون زل میزنم بقول جوونای امروزی خیلی عشوقلانه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.