زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)

به امید خدا میریم به استقبال 95

این پست هول هولکی نوشته میشه از این بابت شرمنده چون خیلی کار دارم ما امسال شدیم دقیقه نودی 

با تمام وجودم دعا میکنم سال 95 برای همه سال خوب و پر برکت و خوشبختی و سلامتی باشه

یه توصیه به اقایون گرچه خودتون حتما رعایت میکنین ، اونم عیدی دادن مخصوصا به بچه ها حالا به میانسالها هم عیدی بدین جای دوری نمیره

و یه توصیه به خانوما کمتر شیرینی و اجیل بخوریم تا بعد از سیزده یکهو 10 کیلو اضافه وزن پیدا نکرده باشیم

عزیزان و مهربانان دنیای مجازی که در سال گذشته همراهم بودین خیلی دوستتون دارم لحظات خوبی در کنار خانواده داشته باشین

آخر سال

- یادش بخیر سالهایی که شاغل بودم وقتی به روزای پایانی سال میرسیدیم شور و هیجان عجیبی داشتم ، 13 روز تعطیلی برام رویای زیبایی بود ، چقدر کل کل میکردیم و چشم میکشیدیم که  زودتر تعطیلمون کنن تا به کارهای عقب افتاده مون برسیم ، افسوس که در محیطهای کار وضعیت خانوما مخصوصا متاهلها درک نمیشه ، یا شاید محل کار ما اینطوری بود ، دو سه روز زودتر تعطیل میشدیم و تازه بدو بدوهامون شروع میشد ، در حالیکه خانومای خونه دار کارهاشون کرده بودن و  خیالشون راحت بود ، ما با سرعت هر چه تمامتر کارمونو انجام میدادیم ، افسوس از اون روزا فیلم نگرفتم اگه میگرفتم خیلی بامزه میشد ، تازه در دید و بازدیدهای عید تیکه های رنگ و وارنگی بود که از جانب خانمهای خانه دار بهمون انداخته میشد ، مثلا شما شاعلها که همش بیرون هستین کاری نمیکنین یا برات باید دستگاه پول شمار بخریم یکی نبود به اینا بگه ما که دو برابر شما کار میکنیم پس کار خونمون و کی انجام میده یا ما  برای عشق و دلمون کار میکنیم نه چندرغاز حقوقی که نگرفته تمومه مطمئنم اگر میگفتمم حالیشون نمیشد درک نمیکردن

ولی در عوض تعطیلات عید حسابی خوش میگذشت

- شکر خدا که چهارشنبه سوزی تموم شد ، البته هنوز صدای ترقه از اینطرف و اونطرف به گوش میرسه پیشواز و پس واز هم پیدا کرده ، خدا بخیر کنه


مرد

مرد تا زن نگیره مرد نمیشه (قصد جسارت به اقایون و ندارم اما واقعا حقیقتیه)  پسرم از وقتی ازدواج کرده بیشتر و بهتر قدر زندگی رو میدونه قبل از ازدواج حسابی ولخرجی میکرد ، گاهی به خودم میگفتم خیلی بی عقله

بی عقل نبود مسئولیت رو دوشش حس نمیکرد بعد از ازدواج حالا که مسئولیت یه زندگی رو دوشش افتاده قدر پولاشو میدونه درست و با حساب و کتاب خرج میکنه حتی قدر وسایلشو بهتر میدونه قبلا هی میخرید و به ضرر میفروخت ، بنظرم بالا رفتن سن ازدواج و حتی بی رغبتی به ازدواج امر خیلی بدیه و اولین و بیشترین ضررش متوجه خود جوونا میشه ، امیدوارم در سال جدید طور دیگه ای به ازدواج نگاه کنیم ، ازدواج بشه تشکیل یه خانواده و زندگی بشه تلاش برای داشتن نداشته ها نه یک شبه به همه چی رسیدن بشه محبت دو قلب و بوجود اومدن فرزندان صالح و خداشناس امیدوارم ...........

زباله

یکی از کارهای خوبی که در سال 94 انجام دادم و جدی گرفتم تفکیک زباله تر از خشک بود ، خدایی مسئله مهمیه

یه روز در هفته برای جمع اوری زباله های خشک میان و در ازای گرفتن زباله نمک یا چند تا کیسه زباله میدن ، از اونجایی که در اون روز و ساعت منزل نیستم زباله رو دم در میزاشتم و میرفتم اولین بار با کمال تعجب دیدم زباله ها رو که بردن یه بسته نمک و چند پلاستیک زباله برامون کنار در گذاشتن واقعا مشعوف شدم نه بخاطرنمک یا پلاستیکا نه خوشحال شدم از اینکه تعهد و درستی در انجام کار رو از هموطنم دیدم و این برام خیلی با ارزش بود هفته های بعد هم همینطور زباله رو میذاشتم دم در و میرفتم حالا حدس میزنین چی شد ؟

آهان نه دیگه ، مثبت بودن و خوب بودن عزیزانی که زباله رو میبردن فقط همون یک بار شامل حالمون شد ،  ترسیدن خدا نکرده لوس بشیم

واقعا چرا ما که کار خوبی میکنیم کار خوبمون تداوم نداره ؟!!!!!!

دسته گل

میخوام یکی از دسته گلهایی که در بچگی به اب دادم براتون تعریف کنم ، چطوره تبدیلش کنیم به یه بازی قبل از عید ، بنظرم الان بین تمام دوندگیهای قبل از عید و خونه تکانی و کارهای جدی یه بازی میچسبه و خستگی رو از تنمون در میکنه  ، دوست داشتین شرکت کنین برنده و بازنده هم نداریم

جونم براتون بگه از وقتی من دختر بچه بودم گوگوش جوان و زیبا بود و تا الان که میانسال شدم هنوزم گوگوش جوان و زیباست احتمالا بنده پیر میشم و ایشون هنوز جوونه و میمیرم و ایشون همچنان روی صحنه هنر نمایی میکنه پست قبل و علاقه مامانم به موهامو و صرف وقت زیاد برای رسیدگی بهش و که یادتونه اینو داشته باشین ، این گوگوش بلا گرفته رفت موهاشو کوتاه کرد حالا نه یه وجب و دو وجب از بیخ و بن با شماره چهار زد و اسم این مدل رو گذاشتن مدل گوگوشی ، منم که از موهام دل خوشی نداشتم یه روز که مامان و بابا برای خرید رفتن بیرون عزمم و جزم کردم و رفتم به ارایشگاه همیشگیمون و موهامو گوگوشی زدم به این خیال که منم مثل گوگوش خوشگتر میشم ، چشمتون روز بد نبینه شکل پسر خاله ام شده بودم با ترس ولرز برگشتم خونه شکر خدا هنوز نیومده بودن رفتم زیر پتو اونم در چله تابستون حسابی ترسیده بودم و مدام با یکی دو کلمه فحش رایج در خونه مون به گوگوش فحش میدادم (البته بعدا که وارد جامعه شدم فهمیدم دایره و وسعت فحشها در کشورعزیزمون خیلی بیشتر از اون دو تا فحش ساده خونه ماست و دست و بال ادم برای فحش دادن و خالی کردن دق دلیش بازتره )

مامانم ناراحت شده بود ولی به روی خودش نیاورد و گمونم دوز محبت مادریش خیلی بیشتر از عصبانیتش بود فقط بهم گفت دفعه دیگه حتما برای انجام هر کاری ازش اجازه بگیرم و بابام که کلا هر کاری میکردم برام غش و ضعف میرفت

ببخشین از اینکه پست طولانی شد

منتظر شنیدن دسته گلهای شما هستم