نمیدونم چرا تازگی اینقدر حمام رفتن برام سخت شده تازه خوبه کل زمانی که میبره یه ربع هم نمیشه ، یاد بچگیام افتادم چه حمومایی میرفتیم ، عذاب اعظم بود برامون
آخ آخ مامانم با اب داغ قرارداد طولانی مدت بسته بود ای آب جوشی بود که روی ما میریخت و بعد از شونصد بار شستن تازه باید انگشتشو میکشید روی موهامون اگر صدای قریچ قوروچ میداد دلش با اکراه راضی به تمیز شدن ما میشد و ما رو راهی سر حمام برای لباس پوشیدن میکرد تازه اونجا بود که یه کم نسیم خنک از لای در به صورتمون میخورد و نفسه بالا می اومد بعد از پوشیدن لباس در حمام باز میشد و انگار پرنده ای بودیم که از قفس ازاد شده و اما بخش شیرین و خوشمزه و خنک که بسیار مورد علاقه مون بود شروع میشد یعنی خوردن نوشابه تگری حالی میکردیم ، بعد از حمام نوبت به خشک کردن و بافتن موهای بلندم میشد ، سشوار که نبود یا اگر بود ما نداشتم در نتیجه مامان خانم موهای بلندمو رو بالشت پهن میکرد یه پارچه روش مینداخت و با اتو شروع میکرد به خشک کردن موهام ، بعد از خشک کردن با دقت شانه میزد و میبافت به هیچ وجه اجازه نمیداد موهام باز بمونه یا خودم ببافم یا طور دیگه ای ببندم ، تا اینکه یه روز از بس التماس کردم اجازه داد یه ساعت موهام مال خودم باشه منم رفتم جلوی ایینه و موهامو ریختم تو صورتم بعد جمع کردم بالا ، پایین ، چپ ، راست خلاصه اینقدر با موهام ور رفتم تا خسته شدم و به مامانم گفتم بسه موهامو بباف
میگن گذشت از بزرگانه ، راست میگن هر چی قلب ادما بزرگتر باشه قدرت بخششونم بیشتره و هستن جوونایی که قلب بزرگی دارن و ذهن روشن و قدرت بخشش بالا ، البته هر چی سن ادما بالاتر میره بیشتر به بی ارزش بودن دنیا و فانی بودنش پی میبرن در نتیجه راحتر میتونن ببخشن
پس منم از سر تقصیرات شادونه و گازهای ناجوانمردانه اش میگذرم خدا به راه بدون گاز هدایتش کنه
ای بابا گاز نگیر دیگهههههههههههههههههه
دلم سفر میخواد ، یه سفر طولانی ، دلم جاده میخواد ، یه مسیر سبز ، دلم ترانه میخواد ، صدای موجهای دریا
اما درگیریم ، یه درگیری دلنشین
خانم دایی ام اعتقادی به خدا پیغمبر و دین نداره و همیشه این مسئله رو عنوان میکنه مذهبی ها رو گاهی دست میندازه از جمله منو و سر به سر میزاره اما جالب قضیه اینجاس که هر وقت میخواد حرفی بزنه و روی حرفش تاکید کنه قسم میخوره که به خدای احد و واحد چنین و چنان و یا به ابوالفضل قسم ....، ما اخرش نفهمیدیم بالاخره خدا رو قبول داره یا نداره ؟
اما اینا مهم نیست گمونم ته دلش قبول داره ، به دلایل خاص خودش در ظاهر نفی میکنه ، خیلی دوسش دارم زن خوبیه مادر بی نظیریه خوش اخلاق و خوش برخورده یه مدتی مریض بود و دکتر میرفت از بس سر به سر دکتره گذاشته بود و خندونده بودش با هم دوست و رفیق شدن و رفت و آمد خانوادگی پیدا کردن
تا حالا براتون پیش اومده شما ناله کنین و یه نفر ازتون تعریف کنه و بهتون دلداری بده ، مثلا بگین چه شکسته شدم و طرف بگه نه بابا خیلی خوب موندی و شما بگی اره همین چند وقت قبل یه بنده خدایی باور ش نمیشد من عروس دارم تعجب کرده بود بود میگفت اصلا به شما نمیاد و بعد چهره طرف در هم بره و با اخم بگه نه دیگه اونم اغراق کرده اینقدرام خوب نموندی
خدایی این حسادت چیه در وجود بعضی ها تکلیفشون با خودشون معلوم نیست