بچه شر و شیطونی نبودم ولی هنگام بازی های دسته جمعی اگه 5 نفره بود صدای من اول از همه به گوش میرسید اگه جمع 10 نفره بود سر و صدا و جیغ و دادم از همه بیشتر بود اگه جمع 20 نفره بود همینطور اگه جمع بیست به بالا هم بود همچنین ، خلاصه کنم در بازیهای دسته جمعی اولین صدایی که به گوش میرسید صدای شکیبا بود یه جیغ جیغوی به تمام معنا
دیروز که یه بازی دسته جمعی میکردیم یه دفعه به خودم اومدم و دیدم بالغ درونم بالشتشو زده زیر بغلش رفته اتاق بغلی راحت خوابیده در عوض کودک درونم دست و صورت شسته و حاضر آماده اومده کنارم نشسته و هر جیغ و سر صدایی که میکنم برام دست و هورا میکشه
وقتی در بی حالی و نوعی افسردگی دست و پا میزدم بزور و اصرار یه دوست خوب کلاس نقاشی ثبت نام کردم . جلسه اول با بی میلی و اکراه شدید سر کلاس حاضر شدم مربی بسیار خوش اخلاق و مهربون باعث شد کمی حالم بهتر بشه یه طرحی داد کشیدیم ، خوشش اومد و گفت شما در این زمینه استعداد داری
چند جلسه ای از کلاس میگذره یه سری چهره کشیدم و الان مشغول کشیدن چهره روژین عزیز از وبلاگ " مهربانی شما چه رنگی است " هستم دو تا طرح از چهره اش کشیدم ولی هنوز اختلاف زیادی با عکسش داره ، بهش میگم شاید دلت نمیخواد عکستو بکشم اگه دلت میخواد بیشتر باهام همکاری کن ، با تمام عکسایی که میکشم حرف میزنم ولی با روژین بیشتر
روحش شاد
لباسا قبلا جیب داشت نه یکی که چند تا ، نه فقط لباسای مردونه که لباسای زنونه هم ، جیبها انیس و دوست خوبی برامون بودن زمستونا دستهامونو گرم میکردن تابستونا از افتاب حفظ ، دیگه لازم نبود برای چهار تا بادوم و بسته یا تخمه و یه کلید و یه کم پول کیف برداریم
کم کم جیبا تبدیل شدن به جیب نما ، یعنی فقط شکل ظاهری برای زیبایی لباس داشتن ، آخ که چقدر لجم میگرفت وقت پرو لباس ، دست تو جیبش میکردم میدیدم لبه اش با کوک بسته شده
چرا جیب با این اینهمه فایده کنار گذاشته شد نمیدونم شاید بخاطر یه کف دست کمتر پارچه مصرف کردن یا دوخت سریعتر یا تنبل شدن خیاط ها