پسربچه مدام از مامانش سئوال میکرد مادر آهسته ازش میخواست ساکت باشه و قول میداد که بعد از تمام شدن فیلم به سئوالهاش جواب میده اما ...
- مامان این حضرت محمد ه چقدر کوچولو بوده آخ جون من دیدمش
-- نه مامان جون این نیست اون یکی که لباس سفید تنشه
- پس چرا صورتشو نشون نمیده
-- هیس
- مامان اینکه لیلاست ، مگه لیلا مامان محمد بوده
-- نه عزیز دلم این خانم بازیگره یه روز در نقش لیلا امروزم در نقش مادر حضرت محمد
- مامان ...........
-- هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
اول تا آخر فیلم حواسم به سئوال و جوابهای این مادر و پسر بود ، امان از دست بچه های امروز چقدر باهوش و دقیقن بزرگ کردن و تربیت کردنشون خیلی دقت و حوصله میخواد اما اگر خوب تربیت بشن هر کدوم برا خودشون عجوبه ای هستن
منم مثل خیلی ها از پا به سن گذاشتن میترسیدم ، از اینکه نقاب چروکیده ای به چهره ام بزنم در حالیکه هنوز احساس جوانی و شور و نشاط میکنم یا بیماریها به سراغم بیاد و دردمند بشم یکی بشم مثل بانوهای مسن فامیل که دور هم مینشینن مدام از کمر درد و پا درد حرف میزنن یا از دلتنگی برای پسرشون چرا که عروس نابکار اجازه رفت و امد بهش نمیده یا از بی وفایی دنیا و ...یا بشم از اون دسته بانوانی که حاضر نیستن گذر عمر روی صورتشون و تاب بیارن و مدام در حال بوتاکس و بتونه کاری و کشیدن پوستشونن بقیه عمرشون در مطب دکترا سپری میشه برای اینکه نقاب جوانی به صورت بزنن و از غافله طنازی زنانه عقب نمون ،دوست نداشتم جز این دو دسته باشم اما چه میشد کرد
حال که چند ماهی از ورودم به نیمه دوم زندگی میگذره میبینم دسته سومی هم وجود داره که بسیار دلنشین و زیباست پر از شگفتی و عجایب و تازگی و بالندگی تشبیهش میکنم به رهگذری که بعد از پیمودن بیابانی خشک و بی اب و علف به دشتی وسیع یا دریایی بیکران میرسه ، در این قسمت از زندگی هم ماجراجویی و هیجان وجود داره منتها سبک و نوعش متفاوته ، همه چی بستگی به نوع نگاه و راهی که انتخاب میکنم داره
روحت شاد سهراب عزیز که گفتی چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
نکته : همیشه باید در حال شستوشوی چشماهامون باشیم بعد از یه پست جدی چند کلمه شوخی خیلی میچسبه مگه نه ؟
درسته بعضی ها دیرتر میفهمن و لازمه هر حرکتی فهمیدنه اما ممکنه چنان سرعت بگیرن که زودتر از بقیه طی طریق کنن
گوهری بودم، نهان اندر صدف
در کف دریای خلقت بی هدف
موجی از عشق آمد، از جایم بکند
گاهی اینسو، گاهی آنسویم فکند
مدتی در سینه اش جایم بداد
آنگه افکندم در آغوش جماد
از جمادی مردم و نامی شدم
و ز نما مردم ز حیوان سرزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
آبرو مسئله مهمیه ، همه سعی میکنیم ابرومون نریزه ، اما معیارمون برای آبرو چیه ؟ بعضی معیارهامون مشترکه بعضی ها معیارهای خاص خودشون رو دارن بعضی معیارها درست نیست بعضی درسته ، حتی گاهی میدونیم معیارمون درست نیست اما بازم قبولش داریم چیزی بوده که از نسلهای قبل به ما رسیده و ما جرات تغییر دادنش و نداریم یا اصلا تا بحال بهش فکر نکردیم اینکه میشه تغییرش داد ، زمان حضرت محمد دختران زنده بگور میشدن چون باعث ننگ پدر بودن ، امروز اگر کسی بخواد همچین چیزی رو مایه ابرو ریزیش بدونه بقیه به عقلش شک میکنن و با چوب و چماق به سرش میریزن
یه مثال ساده میزنم موردی که اکثرا باهاش درگیر هستیم ، تجملات شده معیار اصلی در زندگی و نسبت مستقیم با آبرو پیدا کرده ، تجملات بیشتر = آبرو
اگر کسی مهمانی ساده ای برگزار کنه دو حالت داره اگر پولدار باشه میگن چقدر خسیسه و اگر از نظر مالی ضعیف که بد از بدتر
بالاخره این وضع باید عوض بشه ، گفتن و گفتن ازش دردی رو دوا نمیکنه باید از یه جایی شروع کنیم هر کس که این خراش و زخم و بر پیکره جامعه مون حس میکنه پیشنهاد میکنم اول از خودش و خودم و خودمون شروع کنیم قطعا کار اسونی نخواهد بود ، اولین اثرش که خیلی هم مشهوده ریختن آبرو تعریف شده مون در جامعه اس ، اما بنظرم به زحمتش می ارزه ، از اونجایی که این نوع ابرو کاذبه بعد از مدتی اگرچه ریشه کن نمیشه چون از تکبر و خودبرتری بینی و غرور آدما آب میخوره اما پیشرفت نمیکنه و بیشتر و گسترده تر نمیشه
گمان میکردم ماهی قرمز های کوچک که از عید تا الان در تنگ کوچکشان دوام اوردن فقط حافظه کوتاه مدت دارن بنابر این کوچکی فضا اذیتشون نمیکنه اما امروز با یه سرچ کوچیک متوجه شدم اینطور نیست ، تحقیقات ثابت کرده حافظه بلند مدت دارن و حتی از بعضی حیوانات باهو شترن قدرت یادگیری دارن و به تحریکات پاسخ میدن
بعضی وقتا سرمو نزدیک تنگ میکردم تا نگاشون کنم حس میکردم اونام دارن منو نگاه میکنن اما با خودم میگفتم این فقط یه خیاله چیزی سرشون نمیشه
بعد از این بیشتر بهشون نزدیک میشم (البته توقع نداشته باشین لباس غواصی بپوشم و برم پیششون )