همینطور که کلنگ میزنه اواز میخونه و برای خودش خوشه ، جوون با مزه ایه یه کارگر روز مزد ساده که از جوونیش با همین شرایطی که داره لذت میبره خوش خنده و خوش اخلاقه ، با وجودیکه ماشین و خونه و شغل ثابت و خانواده پولدار نداره اما خوشبخته چون قدر زندگی و زنده بودن و میدونه ، میدونه روزی که رفت دیگه برنمیگرده میدونه همینقدر که سالمه و میتونه کلنگ و بالا ببره و پایین بیاره و دل زمین و بشکافه خودش نعمت بزرگیه وقتی از کار خسته میشه و بقچه اش و که باز میکنه ناهار مختصرش به جونش میچسبه اصلا ادم گرسنه و خسته هر چیزی بخوره براش خوشمزه اس
85 سالشه ارتروز تمام وجودشو گرفته ، به سختی حرکت میکنه ، با اشتیاق چشماشو باز میکنه سماور رو روشن و نون پنیر و گردو میخوره برای کبوترا دونه میریزه موهای سفیدشو شونه میزنه ، تق تق عصاش خونه رو پر میکنه هنوز از زندگی و نفس کشیدن لذت میبره و احساس خوشبختی میکنه