ادم ترسویی نبودم ولی به تدریج شدم ، روز به روزم بیشتر و بدتر شد ، سالهاست گواهینامه دارم ولی از رانندگی کردن میترسم دوره مهارتی رفتم ، مربی گفت عالی هستی بدون نگرانی رانندگی کن بازم نتونستم ، از دندانپزشکی میترسم حالت مرگ بهم دست میده از صدای بلند و جیغ و داد میترسم دعوا که جای خود داره ، نمیتونم تنها جایی برم مگر با اتوبوس از سوار تاکسی و شخصی شدن میترسم تا یه ذره هوا تاریک بشه باید برگردم خونه از تاریکی بیرون بودن میترسم ووووو ترس و ترس و ترس
مدتیه دارم به ترسام فکر میکنم ازشون خسته شدم زندگی کردن اینطوری خیلی سخت میشه ، مجبور شدم برم دندانپزشکی قبلش حسابی رو ذهنم کارکردم ترسم کمترو حالم بهتر بود خودمم باورم نمیشد میشه ترس و کنترل کرد از بین نمیره ولی کنترل میشه امیدوارم بتونم به بقیه ترسام غلبه کنم
ایا شما هم از چیزی میترسین ؟
مدام با خودم تکرار میکنم فقط باید از اینکه عمل زشت وبدی در برابر خدا انجام بدم بترسم فقط اینه که ترس داره
من از خیلی چیزها میترسم
شاید بتونم بگن ترسوتر از خودم ندیدم. ترس از آب، ارتفاع، سوسک و حشرات، حیوانات، تاریکی،ترس از آدمها،ترس از تنهایی...
اما بزرگترین ترسم،ترس از دست دادنه، خیلی اذیت میشم از این ترس وحشتناک
همیشه باهامه...
یه جوری باید کنترلش کنی به ترسات عللتهاش فکر کن اگه اشتباه نکنم خیلی احساساتی هستی سعی کن بیشتر از قوه فکرت و عقلانیت استفاده کنی امیدوارم بزودی بر اکثر ترسات غلبه کنی زندگی با اینهمه ترس خیلی سخته
آره از زیرآب زن در محیط کار!
وای منم بدم میاد
سلام
برام دعا کن به ترسهام غلبه کنم...
اینجا و این پستت یه جورائی شده کلیسا و اعتراف کردن پیش جناب کشیش...
خب منم ترس دارم. نمیدونم چند تا و چه میزان ولی از همه مهمترشون یکی از سگ میترسم و یکی از آدم دیوونه...
هر دوتاشون هم بر میگردن به کودکی هام...
و یه ترس دیگه...
ترس از صحبت کردن در جمع چندین نفره...خصوصاً جلسات اداری...
نفسم به شماره میفته! اینم از شدت کمرو بودنه...
فعلاً تا اینجا بسه...
خواهر شکیبا
سلام
چشم حتما
گمان نمیکردم شما از چیزی بترسین
سلام شکیبا جان
در مورد رانندگی وقتی من پشت فرمون میشینم این دیگران هستن که باید بترسن نه من
ولی بی شوخی من چون خیلی زود گواهینامه گرفتم و به دلیل اینکه همسرم همیشه ماموریت بود مجبور شدم مدام پشت فرمون بشینم ترسم ریخت ..
الان عباس آقایی هستم واسه خودم تو رانندگی
ولی جدی من از اینکه نیازمند دیگران بشم خیلی میترسم
از اینکه کسی بخواد یه لیوان آب دست بده میترسم
برای همین هم هست که واسه سلامت جسمم مدام ورزش میکنم
و واسه سلامت ذهن و روحم همیشه جدول و بازیهای فکری انجام میدم ...
همیشه هم دعا میکنم خدایا فقط تا زمانی که رو پای خودم هستم زنده باشم... بعدش منو ببر .....
سلام بر نگین بلاگفا
افرین احسنت به نگین بانوی خودمون اینقدر خوشم میاد از خانومایی که با جرات رانندگی میکن که نگووووووووووووووو
واقعا هم نیازمند دیگران شدن ترس داره منم میترسم کار خوبی میکنی مراقب سلامتیت هستی
آره منم از شما میترسم
+
خارج از شوخی من از بازار خیلی شلوغ از پارسال بعد کربلا میترسم.
نه اونقدر ترس زیاد ولی خب واقعا بازار خیلی شلوغ برام همون ترس به ارمغان میاره:|:(
دستت درد نکنه حالا من شدم ترسناک
رانندگی برایم کابوسی بود .هم علاقه فراون بهش داشتم هم وحشتناک می ترسیدم . اینقدر تو خواب گاز دادم و ترمز بریدم که نگو... منو که میشناسی یه چیزکی ام ... شکستش دادم . عشقم رانندگی تو خنکای غروبه .آهنگای خوب بزارم هوا تاریک باشه این شال هم از سرم بیفته

دلو دریایی کن شکیبا بانوووو. نزار برای همیشه تو دلت بمونه
احسنت به بهار نازنین
مردم چه گناهی کردن 
آخه قربونت برم من از اینکه به کسی بزنم و بجای ترمز گازو بگیرم میترسممممممممممممممم
از شوخی بگذریم حق باتوئه رانندگی لازمه یه وقتی ادم مجبور میشه و کاری پیش میاد حیفه نتونی
سلام
یکی از راههای غلبه بر ترس نوشتن و گفتن اونهاست، من آدم شجاعی نیستم اما وقتی یه بار زمان جنگ گلوله خوردم و به خیال اینکه مرده ام منو بردن سردخونه و اتفاقی برگشتم به زندگی دیگه از چیزی نمیترسم، ترسهای ما اغلب از واکنش و حرفهایی است که در گذشته شنیدیم و به ما تلقین کردن، ترس را باید باهاش روبرو شد و گرنه آزار دهنده است.
سلام
وای چقدر هولناک چه لحظات سختی بر شما گذشته ازطرفی چه خوب که باعث شده از چیزی نترسین
حق باشماست اما زمانبر و مشکله
شکیبا جان میدانی که مژگان ایران هست وبزودی میاد شیراز .
شنبه شب منزل مینو هم را می بینیم .عزیزم جات سبزه
امیدوارم که یک روزهم تورا ببینم .ساکن کجایی؟
امیدوارم خورشید نازنین
منم با زیاد شدن سنم ترسم زیاد شده. دقت که میکنم میبینم خیلی محتاط تر شده ام. مثلا بیرون نموندن از خونه تادیروقت. یا حتی رانندگی پرخطر. اما بیشترین چیزی که ازش فرار میکنم حرف مردمه. تمام زندگیم در این میگذره که کاری نکنم کسی بهم چیزی بگه و این خیلی انرژیمو میگیره
درست گفتی ماهی جان سن که میره بالا ادم ترسو و محتاط میشه
اینکه خیلی ازار دهنده اس چرا اینقدر حرف مردم برات مهمه ، اکثر نظرات و حرفای مردم یا از سر حسادته یا بیکاری بهش خیلی توجه نکن و اهمیت نده هر کاری بکنی حرف هست پس انرژیتو براش هدر نده
من هم ترس های زیادی دارم. یکی از دایمی ترین ترس هام اینه که وقتی یکی از عزیزان می ره بیرون و نمی تونم باهاش تماس داشته باشم ، تصاویر تصادف و مرگ میاد جلوی چشمم. دلیلش رو هم می دونم تصادف و فوت ناگهانی برادرمه ولی برعکس تو نتونستم بهش غلبه کنم.
خیلی خویه که موفق بودی در غلبه بر یکی از ترسهات قطعا می شه از قاعده تعمیم استفاده کرد و بقیه ترس هاتو هم کنترل کنی
خدا رحمتشون کنه
منم مدتی دچار این ترس بودم ولی الان خیلی بهترم اتفاقات بد گذشته در سالهای بعد ادمو خیلی اذیت میکنه با گذشت زمان و فکر نکردن به اتفاقات بد میشه کم کم برترست غلبه کنی
من هم از تنهایی می ترسم. از اینم می ترسم که با رفتارم دیگران رو نسبت به دین بد بین کنم ولی خوب سعی می کنم هیچ وقت برای خوشایند کسی از اصول دینی کوتاه نیام و نرمش الکی نشان ندم.
به نکته خوبی اشاره کردی بد بین کردن بقیه به دین با رفتارمون متاسفانه خیلی ها دونسته و ندونسته اینکار رو میکنن امیدوارم ماها از اونا نباشیم
بعضیا از رانندگی لذت می برند اما من مجبور به رانندگی شدم و کم کم ترس هم رفت
کلی خاطره خنده دارم از رانندگی
بیشتر از مرگ و تاریکی قبر میترسم و خدا رو مهربان تر از اونی میبینم که ازش بترسم
چه خوب که ترست رفت از خاطرات برام بگو
ترس از خدا برای هر کسی یه معنی داره وقتی به عظمت و بزرگی بی حد خدا فکر میکنم میترسم درعین اینکه خیلی دوسش دارم و به رحمتش امیدوارم
سلام
کار خوبی می کنی که ترس رو شناختی و داری کنترلش می کنی
همه ما از یه چیزایی می ترسیم و اما درجه ترسمون فرق داره ..
من از روزی که عشقی تو زندگیم نباشه می ترسم
و خیلی آدمها هستن که جانم به جانشون بسته است
و این منو می ترسونه ..
سلام
حق با شماست زندگی بدون عشق سرد و بی روحه اما از طرفی ترس از دست دادن به جون ادم می افته منم این ترسو دارم
من از بچه دار نشدن ...
از اتفاق هایی که ممکنه برای خاوادم بیفته ..
از مرگ نزدیکانم ..
و از اینکه کسی عاشقم نباشه .. ترس مرضی دارم ..
یعنی حتی تو ذهنم تجسمشون میکنم ..
نسبت به رانندگی هم یه جور وحشت دارم که نکنه من با کسی تصادف کنم و برای اون آدم اتفاقی بیفته ...
بهتره کم کم از این ترسا فاصله بگیری
ترسای بقول خودت مرضی بد چیزیه
منم همش فکر میکنم با کسی تصادف م میشه برا همین رانندگی نمیکنم
این که شجاعت به اقرارش دارین..قابل تحسین واقعا
یک روز یکی گفت فقط باید از خدا ترسید
همونم جدیدا اعتقاد دارم جایی برای ترس نیست
هرچند حقیقت این که هممون ترس های زیادی داریم
و از همون مامورتهامون غلبه بر همین ترشسهاست پس
پس نگران نباشید و سعی کنید بهشون فائق بیاین
هممون باید سعی کنید
دقیقا تو اون رانندگی مشترکیم...
جدی شما هم در رانندگی
منم میترسم خیلی زیاد. مثل شما هیچ مشکلی در رانندگی ندارم اما اصلا همت راننگی کردن را تا مجبور نشم ندارم. از تاریکی هم میترسم و دوست دارم زودی برگردم خونه. وقتی همسرم شبا خونه نباشه با وجود دو تا بچه شب خوابم نمیبره. فکر کنم برمیگرده به کودکی. چون اجازه جسارت و ریسک کردن به دخترا کمتر داده میشد. این تصور منه. شاد باشید و پایدار.
ممنون از نظرت منیژه جان
امیدوارم بتونیم با ترسامون کنار بیایم و کنترلشون کنیم
ترس لازمه وجودی انسانیته. تا ترس نباشه شجاعتی وجود نداره.
حق با شماست اما بعضی ترسها بی مورده