زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)

دست بر شانه

برای دقایقی شدم لوکوموتیو یه قطار انسانی درون اب ، پشت سرم یه عده دست به شونه هم صف کشیده بودن و من سرگروه ، مسابقه با صوت که نه با جیغ مربی شروع شد به سمت عقب کشیده شدم بعد از رسیدن به انتها حالا نوبت من بود که به سمت جلو حرکت کنم و آدمای دست بر شانه رو به اول خط برسونم سرگروه بغلی درشت و قوی هیکل بود برعکس من که اندامی میانه دارم ، فرصت برای جا زدن نبود با دست و پا و جیغ و خلاصه هر وسیله ممکن اب و میشکافتم و گروهمو به جلو میکشیدم الحق اونام خیلی تلاش کردن بین 6 گروه دوم شدیم ، با سرگروه درشت هیکل که اول شده بود دست دادم خدایی خیلی هیکلش گنده بود
نظرات 12 + ارسال نظر
محمد رضا دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 15:06 http://hamsayehmah.blog.ir

قوربونه نوکش

محمد رضا دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 10:16 http://hamsayehmah.blog.ir

حواسم به شادونه هستا
ماه بعد با من بفرستش مسابقات مقدماتی فوتسال

چشم حتما اتفاقا با نوکش توپ بازی میکنه هی میندازه پایین ما باید براش بیاریم بالا

پیمان دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 00:24 http://freemine.blogfa.com/

چه باحال
خداقوت خخخخ

ممنون

مژگان یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 20:46 http://istgahesarab.blogfa.com

چه با مزه بوده

نگین یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 20:19

یادش بخیر محصل که بودیم وقتی نوزده میگرفتیم میگفتیم نوزده هم داداش بیسته

حالا دوم هم عالیه شکیبا جون
بخصوص که حریف هم خیلی هیکلی بوده

یادمه چه روزایی بود یادش بخیر
خیلی

محمد رضا یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 19:34 http://hamsayehmah.blog.ir

سلام
خسته نباشی دوست ورزشکارم
تبریک می گم .. ایشاله دفعه بعد گنده رو هم شکست می دی

سلام
ممنون
انشاالله دفعه بعد با شادونه

اذر یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 17:14 http://azar1394.blogfa.com

شنا ؟

بله

هنوز یلدا یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 16:32

سلام شکیبا جان
چه عالی:) خیلی کیف داره این مسابقه ها
همیشه به شادی دوست خوبم

سلام یلدای عزیز
خدا رو شکر حالت بهتره

کیارش یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 14:47 http://kh30sa.blogfa.com/

شاید این بار تبر دست درختان افتاد
کارصیاد به آهوی گریزان افتاد

شاید امروز مرا چیدی و باخود بردی
گذر شاخه ی خشکیده به گلدان افتاد

کوه در دامنه سرد خودش چادر زد
آتش کلبه ی ما یاد زمستان افتاد

قهوه ی فال مرا سربکش امشب، شاید
آخرین عکس من و تو ته فنجان افتاد

تو بهار منی و سهم من از خاطره ات
گل سرخی ست که در جوی خیابان افتاد

آن کبوتر که فرستاده ای آمد، اما
خبر ِ نامه شنید و لب ایوان افتاد

کیارش یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 14:41 http://kh30sa.blogfa.com/

درود همیشه اول باش

لبخند ماه یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 14:22 http://Www.labkhandemah.blogsky.com

شنا رو دوست ندارم

چرا؟ خوبه که

من یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 09:45 http://meslehichkass.blogsky.com/

دومم خوبه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.