زنی با انگشتر عقیق

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)
زنی با انگشتر عقیق

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)

شادونه

شادونه بعد از کلی اذیت و شیطونی دلش میخواد بین دستام چرت بزنه انگار اینطوری احساس ارامش بیشتری داره تا  تو قفسش ،چشماشو بسته و اروم نفس میکشه درست مثل زمانی که پسرم روی پام میخوابید و مراقب بودم بیدار نشه مراقبم گاهی نازش میکنم

تا قبل از داشتن شادونه ترس عجیبی از حیوانات داشتم هم دوسشون داشتم هم بدم می اومد بهم نزدیک بشن ، اما حالا میبینم چه دنیای جالبی دارن و بودن در کنارشون چقدر لذت بخشه

نظرات 8 + ارسال نظر
محمد رضا پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 12:37 http://hamsayehmah.blog.ir

نه بابا .. من فقط هستی رو دارم .. نمی خوام حواسشو پرت کنم .. قبل از بزرگ شدن هستی طوطی و پرنده ها رو دادم به داداشم

کار خوبی کردین به این میگن یه بابای نمونه

نگین سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 09:47 http://www.parisima.blogfa.com

نه شکیبا جون متاسفانه اون دو تا هم به ترتیب 4 و 6 شهریور مٌردن .. به فاصله دو روز

اسمشون شنگول و منگول بود ..
خیلی بامزه و شیطون بودن

بسکه غصه خوردم دیگه اجازه ندادم دخترم دوباره بخره
طاقت مردنشون رو ندارم ..

اخی چه بد ، آره عمر اونا خیلی کمه اما عمر شادونه تا 15 سال میتونه باشه
خوب کار کردی نذاشتی بازم بخرن

گودول سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 04:45 http:// khesht40.blogfa.com

سلام، دنیای عجیبی دارن حیوانات ، برخی از اونها ارتباط خاصی با آدم برقرار میکنن و آدم وابسته میشه و جالبترین سگ هست

ی پدر دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 15:44 http://neghabesorbi.blogfa.com/

سلام

کلا همه حیونات جذابیت خاصی دارند، بخصوص اگه کوچیک باشند

سلام
بله همینطوره شادونه هم فسقلی یه بامزه ایه

نگین دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 13:58 http://www.parisima.blogfa.com

سلام شکیبا جان

سه چهار سال قبل دخترم خیلی اصرار میکرد که همستر بخریم .. امامن بشدت مخالفت میکردم .. من معتقد بودم حیوونات خیلی دوست داشتنی هستن اما جاشون تو خونه کنار آدما نیست ..

تنها موجودی که تو خونه ما حق داشت وارد بشه ماهی گلی شب عید بود که اونم وقتی میمٌرد راستش خیلی ناراحت نمیشدم !

همینطور دخترم میگفت و میگفت و من مخالفت میکردم ولی خوب کی حریف دختر جان با اون زبون چرب و نرمش میشد ؟

خلاصه مدتها از ایشون اصرار و از من انکار
تا اینکه بالاخره طاقتم طاق شد و در اطلاعات دنیای مجازی غوری کردم و بعد از مطالعات فراوان در باره این موجود کوچولوی دوست داشتنی و اطمینان خاطر نسبی از اینکه بیماری مشترکی با انسان نداره ، حاضر شدم یکی بخریم ..

آقا خریدن همستر همانا و یک دل نه صد دل عاشق شدن ما همان
اینقدر ناز و بامزه بود که نگو ...
خیلی بهش وابسته شدم .. بیشتر از دخترم حتی !

یعنی زمانی که بعد از دو سال فوت کرد ،(اینا عمرشون خیلی کوتاهه .. حداکثر دو سال) تا سه روز خونه ما عزا بود! اشکی میریختم من که بیا و ببین .. بردیم با کلی تشریفات توی یه زمین باز خاکش کردیم و تا چند روز عصرها یواشکی میرفتم سر خاکش که احساس تنهایی نکنه !
و خیلی طولی نکشید (شش روز) که رفتیم دوتا دیگه خریدیم که جای خالی اونو پر کنن !

ببخش کامنتم خیلی طولانی شد ...

سلام
دقیقا همین بلا سر منم اومد یعنی مخالف بودم اما پسرم در عمل انجام شده قرارم داد منم نظر تو رو دارم الانم که میبینم شادونه در طبیعت نیست دلم میگیره اما چاره نیست در طبیعت دوام نمیاره آهان داشتم میگفتم پسرم جوجه بود اوردش و اینه که از کوچیکی بزرگ شدنشو دیدم و خلاصه ...
همسترها هم خیلی بامزه ان ، آخی بگردم میدونم خیلی سخته بمیرن آدم خیلی غصه میخوره
دوتا دیگه خریدی ؟ یعنی الان داریشون خیلی خوبه

محمد رضا دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 13:33 http://hamsayehmah.blog.ir

سلام
حالا هی شما بیا دلمونو آب کن برو :))

سلام
شمام یکی بگیرین خیلی خوبن البته شایدم دارین

هنوزیلدا دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 09:40 http://still.blog.ir

آخی...:)
سرگرمت کرده شکیبا جان

توت یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 23:07 http://pasazvesal.blogsky.com

بدجوری خودش رو تو دلتون جا کرده ها

خیلی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.