زنی با انگشتر عقیق

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)
زنی با انگشتر عقیق

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)

حالم خوبه

میگن خودشناسی اصل مهمی در زندگیه ، الحق همینطوره ، وقتی خودتو میشناسی و با چم و خم اخلاق و روحیات خودت بهتر آشنا میشی و رودربایستی رو با خودت کنار میزاری زندگیت بهتر میشه کمتر اسیب میبینی ، مثلا همین شکیبا زود جوگیر میشد و تحت تاثیر جو قرار میگرفت خیلی احساساتی بود هنوزم هست  و این صفات گاهی دردسر ساز شده براش

از وقتی کشف کردم این حالات من اسمی داره و اسمش جو گیر شدنه سعی کردم مراقب خودم باشم تا در موقعیت جو گیر شدن قرار میگیرم بلافاصله مکث میکنم و هیچ عکس العملی نشون نمیدم تا مدتی بگذره و از این لبه خطرناک ذهنم عبور کنه بعد دیگه حله مشکلی نیست یا در مورد احساساتی شدن اونم به همین شکل حالشو میگیرم بنابر این حالم خیلی بهتره

...

شوخی شوخی یه پا بلاگ اسکایی شدم ، گرچه هنوزم وقت ادرس نوشتن بجای بلاگ اسکای مینویسم بلاگفا ، در دنیای مجازی هم گاهی تغییر مکان و جا لازمه حال ادمو بهتر میکنه

دیشب جسمم در رختخواب بود اما خواب به چشمم نمی اومد رفتم به گذشته اولین جائیکه از گذشته بخاطر دارم و کم کم اومدم جلو تمام گذشته و زندگیمو و اتفاقاتی که برام پیش اومده رو مرور کردم دست اخر به نتیجه رسیدم عجب زندگی عجیب و غریب و پر پیچ و خمی رو پشت سر گذاشتم هم از نظر خانوادگی هم اجتماعی و هم اعتقادی و هم سیاسی ، اگه نوشته بشه رمان جالبی از اب در میاد البته تا الان بعد از این معلوم نیست زندگی چی در استینش برام داشته باشه و منو تا کجا با خودش ببره

بخشی از زندگیم عین داستانها و رمانهای قدیمیه ، یادمه در نوجوانی همچین رمانهایی خونده بودم حتی به ذهنم هم خطور نمیکرد خودمم قهرمان همچین داستانی هستم


می نخور

احساس میکنم قد مانتوم خیلی بلند شده ، بلندتر از حد طبیعی ، اما با کمی دقت متوجه شدم ایراد از مانتوی من نیست این بقیه مانتو ها هستن که خیلی کوتاه شدن ، در نتیجه مانتوی من بلند و نامتعارف دیده میشه ، یه جمله ای میگفتن اینکه " می بخور منبر بسوزان مردم آزاری نکن " این از بچگی در ذهنم مونده بود و قبولش داشتم وقتی بزرگتر شدم و بیشتر بهش فکر کردم دیدم ای بابا کسیکه برای هیچ اعتقادی ارزش و احترام قائل نباشه در حدیکه بخواد به اون بی احترامی کنه و کسیکه میخوارگی بشه بخشی از زندگیش بالطبع مردم ازاری هم میکنه و امکان نداره همچین شخصی ازارش به کسی نرسه ، بعضی حرفا قشنگن اما پشتشون حرف دیگه ای وجود داره و هدفشون کشوندن ذهن ما به سمت و سویی که خیلی هم جالب نیست ، پس بهتره بگیم می نخور منبر نسوزان و مردم ازاری هم نکن

بچه بودم پسر دایی بابام مرد دائم الخمری بود زن و بچه اش از دستش به عذاب بودن اهل کار و مسئولیت نبود گاهی می اومد پیش بابام و پول دستی ازش میگرفت اون شب تابستونم همینطور زنگ خونمون زده شد و سهراب  مست و مدهوش اومد من تو اتاقم بازی میکردم که صدای وحشتناکی اومد ، بابام و سهراب درگیر شده بودن ظاهرا سهراب در عالم مستی حرف بدی به مامانم زده بود و کاسه صبر بابام لبریز شده بود کسی که کتک میخورد سهراب بود همسایه ها اومدن و سهراب و از دست بابام نجات دادن

لعنت به مشروبات الکلی ایکاش هرگز کسی سراغشون نره

ایششششششش

بار و بندیل و بستیم و با چند تا از دوستان راهی جایی خوش آب و هوا با رودخانه ای زیبا شدیم به خودمون وعده یه روز زیبا رو دادیم حدودا 5 سال قبل به این بهشت کوچک رفته بودیم ، بعد از طی مسیر و دیدن زمینهای خشک از دور یه نوار سبز رنگ دیدیم خوشحال از اینکه رسیدیم اما چشمتون روز بد نبینه رودخانه کاملا خشک شده بود تعدادی درخت پیر با تنه های کلفت تک و تنها گوشه کنار پراکنده بودن خشکسالی به این نقطه هم رحم نکرده بود ، با صد اه و افسوس بساطمون رو زیر یه درخت کهنسال که ریشه هاش تا عمق زمین فرو رفته بود و تونسته بو سر پا نگهش داره پهن کردیم سایه خوبی داشت بزرگ و زیبا و با شکوه بود ، سنجاقکها دور درخت بازی میکردن چایی  خوردیم و کمی گپ زدیم تصمیم بر این شد بریم به  یکی از شهرهای کوچک اطراف که دریاچه زیبایی داشت ،  مسیر زیبایی بود با درختهای سرسبز دلم یه کم جون گرفت و خوشحال که هنوزم ابی برای سرسبزی وجود داره به محل که رسیدیم  جمعیت زیادی اتراق کرده بودن ، تا چشم کار میکرد زباله بود و کثافت ، درست مثل اینکه یه نقاش ماهر تابلوئی زیبا از طبیعت بکشه بعد از تمام شدنش یه نفر بیاد و پوست خربزه و اشعال و زباله از این تابلو آویزون کنه ، خدایی بی رحمی رو در حق طبیعت به حد کمال رسوندیم یعنی صد بار بدتر از بلایی که زن بابای سیندرلا سرش اورد ، دوست داشتم فرشته  داستان سیندرلا بودم و با عصای جاودوئیم این تابلوی زیبا رو با چند حرکت عصا تمیز و پاک میکردم و تمام آدمها ی بی ملاحظه رو به مگسهای بدون بال تبدیل میکردم تا مجبور باشن تا خونه شون بدو بدو کنن

ایششششششششششششش

تیکه

از اونجایی که اهل تیکه پروندن نیستم تیکه هایی هم که به سمتم پرتاب میشه رو نمیگیرم گاهی وقتا مفسری کسی کنارم هست و اونا رو برام تفسیر میکنه و گاهی هم کسی کنارم نیست

نمیدونم تاریخچه تیکه پرنونی به کی و چه زمانی برمیگرده یا ریشه اش از کجا اب میخوره ایا این درخت کهنسال و تنومند ریشه در حسادت داره یا در شوخیهای کودکانه

اگه کلاسی در این باب تشکیل بشه حتما ثبت نام میکنم تا حداقل قبل از بدرود با دنیا منم  چند تا تیکه به سمت اینو و اون پرتاب کنم ، تیکه پرتاب نکرده از دنیا نرم