زنی با انگشتر عقیق

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)
زنی با انگشتر عقیق

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)

عذاب اعظم

نمیدونم چرا تازگی اینقدر حمام رفتن برام سخت شده تازه خوبه کل زمانی که میبره یه ربع هم نمیشه ، یاد بچگیام افتادم چه حمومایی میرفتیم  ، عذاب اعظم بود برامون

آخ آخ  مامانم با اب داغ قرارداد طولانی مدت بسته بود ای آب جوشی بود که روی ما میریخت و بعد از شونصد بار شستن تازه باید انگشتشو میکشید روی موهامون اگر صدای قریچ قوروچ میداد دلش با اکراه راضی به تمیز شدن ما میشد و ما رو راهی سر حمام برای لباس پوشیدن میکرد تازه اونجا بود که یه کم نسیم خنک از لای در به صورتمون میخورد و نفسه بالا می اومد بعد از پوشیدن لباس در حمام باز میشد و انگار پرنده ای بودیم که از قفس ازاد شده و اما بخش شیرین و خوشمزه و خنک که بسیار مورد علاقه مون بود شروع میشد یعنی خوردن نوشابه تگری  حالی میکردیم ، بعد از حمام نوبت به خشک کردن و بافتن موهای بلندم میشد ، سشوار که نبود یا اگر بود ما نداشتم در نتیجه مامان خانم موهای بلندمو رو بالشت پهن میکرد یه پارچه روش مینداخت و با اتو شروع میکرد به خشک کردن موهام ، بعد از خشک کردن با دقت شانه میزد و میبافت به هیچ وجه اجازه نمیداد موهام باز بمونه یا خودم ببافم یا طور دیگه ای ببندم ، تا اینکه یه روز از بس التماس کردم اجازه داد یه ساعت موهام مال خودم باشه منم رفتم جلوی ایینه و موهامو ریختم تو صورتم بعد جمع کردم بالا ، پایین ، چپ ، راست خلاصه اینقدر با موهام ور رفتم تا  خسته شدم و به مامانم گفتم بسه موهامو بباف 

بخشش گاز

میگن گذشت از بزرگانه ، راست میگن هر چی قلب ادما بزرگتر باشه قدرت بخششونم بیشتره و هستن جوونایی که قلب بزرگی دارن و ذهن روشن و قدرت بخشش بالا ، البته هر چی سن ادما بالاتر میره بیشتر به بی ارزش بودن دنیا و فانی بودنش پی میبرن در نتیجه راحتر میتونن ببخشن 

پس منم از سر تقصیرات شادونه و گازهای ناجوانمردانه اش میگذرم خدا به راه بدون گاز هدایتش کنه

ای بابا گاز نگیر دیگهههههههههههههههههه

مسیر سبز

دلم سفر میخواد ، یه سفر طولانی ، دلم جاده میخواد ، یه مسیر سبز ، دلم ترانه میخواد ، صدای موجهای دریا

اما درگیریم ، یه درگیری دلنشین

قسم به خدای احد و واحد

خانم دایی ام  اعتقادی به خدا پیغمبر و دین  نداره و همیشه این مسئله رو عنوان میکنه مذهبی ها رو گاهی دست میندازه از جمله منو و سر به سر میزاره اما جالب قضیه اینجاس که هر وقت میخواد حرفی بزنه و روی حرفش تاکید کنه قسم میخوره که به خدای احد و واحد چنین و چنان و یا به ابوالفضل قسم ....، ما اخرش نفهمیدیم بالاخره خدا رو قبول داره یا نداره ؟

اما اینا مهم نیست گمونم ته دلش قبول داره ، به دلایل خاص خودش در ظاهر نفی میکنه ، خیلی دوسش دارم زن خوبیه مادر بی نظیریه  خوش اخلاق و خوش برخورده یه مدتی مریض بود و دکتر میرفت  از بس سر به سر دکتره گذاشته بود و خندونده بودش با هم دوست و رفیق شدن و رفت و آمد خانوادگی پیدا کردن 


تا حالا

تا حالا براتون پیش اومده شما ناله کنین و یه نفر ازتون تعریف کنه و بهتون دلداری بده ، مثلا بگین چه شکسته شدم و طرف بگه نه بابا خیلی خوب موندی و شما بگی اره همین چند وقت قبل یه بنده خدایی باور ش نمیشد من عروس دارم تعجب کرده بود بود میگفت اصلا به شما نمیاد و بعد چهره طرف در هم بره و با اخم بگه نه دیگه اونم اغراق کرده اینقدرام خوب نموندی

خدایی این حسادت چیه در وجود بعضی ها تکلیفشون با خودشون معلوم نیست