زنی با انگشتر عقیق

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)
زنی با انگشتر عقیق

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)

ماتیک

البومو ورق میزدم که رسیدم به یه عکس تکی از خودم دستم زیر چانه با موهای بلند لول شده صورت ارایش کرده نگاهم به دور دستها بود شاید داشتم امروز یعنی 27 سال بعد رو میدیدم ، لبهای ماتیک زده ام منو برد به 27 سال قبل آرایشگاه شلوغ بود  10 ، 12 نفری میشدیم همراهی عروس بودیم ، به شیرین خانم که در حال زدن ریملم بود گفتم سرتون شلوغه داره دیرمون میشه ماتیکمو خودم میزنم شما برین سراغ بقیه با علاقه و محبت یه مادر به دخترش بهم نگاه کرد و گفت نه جونم کار من یه چیز دیگه اس ، راست میگفت کارش بیست بود ،شیرین خانم در حرفه اش بسیار موفق و در زندگی خانوادگیش ناموفق بود ، سه بار ازدواج و شش فرزند دختر و پسر داشت

دست اخرم تنها با خدمتکارش زندگی میکرد آرایشگاهش سر خونه اش بود ، سومین مرد زندگیش اقای متاهل جوانی  با 15 سال اختلاف سنی ، شیرین خانم در سن چهل سالگی عشق رو با این آقا تجربه کرد و تلافی دوران جوانی و ازدواجهای اجباری رو دراورد و این اقا هم به پول پله که عشقش بود و به علت بیکاره بودن نداشت رسید 5 سالی همدیگه رو تحمل کردن و بعد جدا شدن ، اون سالها طلاق و ازدواج مجدد و ازدواج با مردای کم سن و سال قبح زیادی داشت ، کنجکاو بودم زندگی شیرین خانم شجاعتش  و زیر پا گذاشتن یه سری اصول ، زندگی حرفه ایش برام مرموز و جالب بود دوست داشتم از زبون خودش بشنوم و علتشو بدونم اما نمیشد ، همسرم از شیرین خانم بشدت بدش می اومد و این بارهم به علت عروسی جاریم شد برم پیشش  ، شیرین خانم در پنجاه سالگی به سرطان مبتلا شد پول زیادی خرج خودش کرد فایده نداشت عمرش به دنیا نبود ارثیه زیادی ازش بجا موند و بچه هاش حالشو بردن و همچنان در چشم اقوام و دوستان زن نامعقولی باقی ماند

روحش شاد

پ . ن :  قبلا به ماده رنگی که به لبها میزدن میگفتن ماتیک بعد اسمشو گذاشتن رژلب  ، نمیدونم به چه علت اسمشو عوض کردن ، یادمه اوایل هر کی میخواست کلاس بزاره و ادعای بروز بودن و روشنفکریش میشد کلمه رژ لب و بکار میبرد و اگر میگفتیم ماتیک یه جوری بهمون نگا میکردن انگار از نظر فکری عقب افتاده ایم  ، اما من ماتیک و به رژلب ترجیح میدم  همیشه نو که میاد به بازار کهنه نمیشه دل ازار

نظرات 18 + ارسال نظر
پیمان پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 13:02 http://freemine.blogfa.com/

مگه اون زمانم ریمل بوده خخخخخ


چرا سرنوشت اکثر آرایشگرها این معمولا..نمیدونم طفلکا چرا سرنوشتشون اینجوریه..همه جا...

آخی...چه سرنوشتی...........اعصابم خورد شد...

منم با ماتیک موافق ترم..اصیل تره..

دست شما درد نکنه مگه ما مال کدوم زمانیم
منم نمیدونم

آذر پنج‌شنبه 11 شهریور 1395 ساعت 01:06 http://dahe40.blogfa.com

من کاری ندارم که خوشبخت بوده یا نه اما همیشه زنهایی که بی اعتنا به قبح و عرف های دست و پا گیر جامعه کاری رو انجام دادن حتی همین شغل آرایشگری در اون زمان رو، تحسین شون کردم
ماتیک مگه چشه ؟! اسمش خیلی قشنگ تره

چه خوب که تو هم با ماتیک موافقی

علی امین زاده سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 18:16 http://www.pocket-encyclopedia.com

اون تکه ی آخرش تامل برانگیز بود: ارثی که برای بقیه گذاشت!

انگار هرچی زحمت کشید فقط برای بعدی ها بود.

دنیا همینه

مریم سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 00:14 http://www.kh0neko0ochikman.blogfa.com

من همیشه میخونمتون ولی زیاد کامنت نذاشتم

کامنت بزاری بهتره هاااااااااااااااااااااااااااااا

هاتف دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 18:17 http://hatefblog.in

اومدم پست جدید بخونم که نبود

شرمنده

ر.ج دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 08:49 http://badaqa.blogfa.com/

سلام

سلام

مریم دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 07:28

تولدتون با تاخیر مبارک

ممنون عزیز دلم
آدرس نذاشتی

بهار شیراز شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 23:06

یادته ماتیک های سبز رنگی که بیست و چهار ساعته بودن. وقتی میزدی قرمز میشد بهدش

افرین بهار جان ماتیک درسته نه رژ لب
اره یادمه از مکه سوغات می آوردن تازه عروس بودم یه بار زدم حالا هر کاری میکردم پاک نمیشد ما هم که معدن حجب و حیا تا دو روز نتونستم از خونه برم بیرون
واقعا نسل ما رو ببین اونوخ نسل امروز و ببین که در دوسالگی ماتیک زده لاک زده موبایل به دست و کیف شموبولی موبولی به دست گرفته با کفشای پاشنه بلند مامانش چه قر و غمزه ای میاد

نیلو شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 13:18 http://nil-nil.blogfa.com

برعکس من که خیلی میونه ای با ماتیک ندارم... دخترم عاشق ماتیک های تند و قرمزه!
حتی اگه ماتیک روشن که تابلو نباشه استفاده کنم انقدر با دستمال روش رو پاک می کنم که خیلی ملایم به نظر برسه.
دست خودم نیست از جلب توجه فرار می کنم...

سلام نیلو جان
چه عجب از این طرفا
خوش اومدی
عه تو هم میگی ماتیک ، آفرین افرین

یاسر شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 11:39 http://saheb-delan.blogfa.com/

سلام.
اون دوره کفشهایی تخ تخی دنیای دختر بچه ها بود و اینکه پشت تور دنباله عروسو بگیرند. پسرها هم با شلوارای پانکیشون برای هم قیافه میومدند. مسابقه نانوشته ای برای شلوغ کاری و شیطنت. اون موقع ها به نظرم عروسیها شادتر بود و اقوام بیشتر از دیدن همدیگه شاد میشدند تا اینکه چشم و هم چشمی باشه. ولی الان چشمچرانی ها بیشتر شده. یک عده حریصانه به دنبال سوژه یه عده وقیحانه به دنبال نمایش. هر چه بیشتر بهتر. اون موقع ها همه چیز مختلط بود و رعایت بیشتر ولی الان همه چیز جدا و وقاحت بیشتر.
و اما بعد. در مورد اون خانوم گاهی آقایون مسائلی نسبت به بعضی از خانومها میبینند و میشنوند از روی غریضه که در موردش صحبت نمیکنند و ترجیح میدن عزیزانشون از این تا میشه فاصله بیشتری داشته باشند. در واقع یک حالت تدافعیه و توی طبیعتشونه.
ورقهای دیر پر میشه ولی زود ورق میخوره. صحبت بیست سی سال قبل میشه انگار همین دیروز بوده ولی مابینش چقدر طول کشید تا بگذره.
خوش باشید.

سلام
ای که گل گفتین "وقع ها همه چیز مختلط بود و رعایت بیشتر ولی الان همه چیز جدا و وقاحت بیشتر.
درسته عمر زود میگذره ولی وقتی به روزایی که گذشته و کارایی که کردی تک تک فکر میکنی میبنی زمان طولانیه

هاتف شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 10:57 http://hatefblog.in

این ماتیک و رژ لب فقط نیس
خیلی چیزا تغییر کرده ...
کلا باا همهه چی میشه کلاس گذاشت
شیرین خانم هم روش شاد باشه شکستن تابو ها هگیشه مخالفت رو بیشتر میکنه
ب نظرم کارش درست بوده

بله خیلی چیزا تغییر کرده

هاتف شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 10:51 http://hatefblog.in

خیلی ممنونم خیلی افتخار بهم دادید و نظر دادیذ
مرسی یک دنیا

سلام خواهش میکنم قابلی نداشت اشنا شدن با وبلاگ نویسهای قدیمی خوشحالم میکنه موفق باشین

پری شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 10:23 http://shahpari-a.blogsky.com/

خدا رحمت کنه ... شیرین خانم ...

مینو شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 00:52 http://milad321.blogfa.com

ما که از زیر و بم زندگی این خانم خبر نداریم.حداقل زندگیش را خودش اداره میکرده.
اینو هم بگم که مردهای مناهلی که دنبال زن جدید میرن را اصلا درک نمیکنم.همینطور زنی که با. مرد مداهلل ازدواج میکنه

از کامنتت خیلی خوشم اومد مینو جان
درسته منم درک نمیکنم کار بسیار بدیه

Rojin پنج‌شنبه 4 شهریور 1395 ساعت 22:22 http://rojna.blogfa.com

شیرین خانم مثل امریکاییا بوده اکثرا ۲، ۳ بار ازدواج کردن و طلاق گرفتن! . ولی خوشحال بوده دیگه، با زندگیش حال کرده!! به حرف مردمم اعتناعی نداشته!!

البته با وجود طلاق گرفتن و ازدواج مجدد خیلی هم خوشبخت نشد

فرهنگ پنج‌شنبه 4 شهریور 1395 ساعت 11:35 http://www.2kooleposhti.blogsky.com

چه قدر دردناک، بخاطر همین گفتم اگه یک بزرگتره درست و حسابی داشت کارش به اینجا نمی کشید. خانواده ی ناجورش باعث این همه مشکلات شدن

درسته فرهنگ جان خانواده خوب داشتن نعمت بزرگیه

محمد رضا پنج‌شنبه 4 شهریور 1395 ساعت 11:19 http://hamsayehmah.blog.ir

سلام
دلم برای شیرین سوخت .. تلاشش برای زندگی ستودنیه .. اما قطعاً خلاهایی تو زندگیش داشته که مقصر هم نبوده .. ازدواج اجباری شاید اولین طمه رو به روح و روانش زده بود .. این سرکحوب احساسات تو آدمهای مختلف بازخوردهای متفاوتی می ده.
شیرین از جامعه انتقام گرفت .. تو دلش گفت از این دنیای زودگذر لذت ببر .. بشکن این تابو و اسارت و حصار مذهب رو .. خواست متفاوت باشه .. خواست انتقام بگیره از سرکوبگر .. از جامعه ی نابرابر .. اما به روش خودش .. روشی که عرف نمی پسنده .. روشی که عقل خیلیها قبولش نداره
قطعاً باز هم جامعه جلوش واکنش منفی نشون می ده ..
حالا شاید تنها چیزی که آرامش بهش می داد .. برآورده کردن خواسته دل خودش بود .. اون فقط برای خودش خواست زندگی کنه
+
به نظرم ماتیک اسم یه برند انحصاری بود .. مثل تاید .. حالا دیگه بخاطر تعدد برندها یه اسم کلی براش گذاشتن .. رژ لب .. پودر رختشویی .. رژ لب مای مثلاً

سلام
منم دلم براش میسوخت ، متاسفانه در زمان اون به زنها به شکل خاصی ظلم میشد حق انتخاب برای داشتن زندگی رو نداشتن حتی حق انتخاب همسر دلخواه البته اینم بگم مذهبی بود و مقید بخشی از ثروتشم وقف کرد اما زیر بار حرف زور نمیرفت در جواب کامنت فرهنگ توضیح کاملتری در مورد زندگی شیرین دادم دوست داشتین بخونین
حالا هرچی من فقط میگم ماتیک حرف زن دو تا نمیشه

فرهنگ پنج‌شنبه 4 شهریور 1395 ساعت 10:37 http://www.2kooleposhti.blogsky.com

ازدواج با یک مرد متاهل یعنی شجاعت؟!!!! بد بخت کردن یک زن دیگه شجاعته؟ به نظرم ازدواج های اجباری قبلی و فشار روحی و روانی ناشی از اونها باعث شد عقلش رو از دست بده و چنین تصمیمی بگیره. اگه یک راهنما و بزرگتره درست و حسابی در زندگیش داشت کارش به اینجا نمی کشید. حالا در آینده من هم یک پست میذارم درباره ی همسایه خیلی قدیمی مادرم البته اون وضعش از این شیرین خانم بد تر بود

فرهنگ نازنین چون دوست ندارم پستهام طولانی بشه و این پست به اندازه کافی طولانی شده بود از گفتن تمام ماجرا خودداری کردم منظورم از شجاعت ازدواجش با مرد متاهل نبود از طرفی خانم این اقا خودش رضایت داده بود و خرج زندگیشونو شیرین خانم تامین میکرد به نوعی با هم معامله کرده بودن در هر صورت کار هردو معقول درست نبود و اما اولین ازدواج شیرین با مردی سن و سال دار و با زور و اجبار خانواده اش بود که بعدا مخالفت و تقاضای طلاق شیرین باعث شد برادراش زندانیش کنن و دست و پاشو بشکنن تا مرز مرگ رسید ولی بازم از خواسته خودش کوتاه نیومد خلاصه زندگی عجیب و غریبی داشت
از طرفی همه ما در زندگی مرتکب اشتباه میشیم سرطان به اندازه کافی در این دنیا شکنجه اش کرد حتی پولی که با زحمت بدست اورده بود نتونست نجاتش بده
من بهش میگم شجاع چون سعی کرد زندگیشو بهتر کنه و به ارزوهاش برسه گرچه چندان موفق نشد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.