زنی با انگشتر عقیق

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)
زنی با انگشتر عقیق

زنی با انگشتر عقیق

وقتی گرفتاریهای این دنیا چون خوابهای پریشان می گذرند پس شکیبا باش...امام علی(ع)

تا حالا

تا حالا براتون پیش اومده شما ناله کنین و یه نفر ازتون تعریف کنه و بهتون دلداری بده ، مثلا بگین چه شکسته شدم و طرف بگه نه بابا خیلی خوب موندی و شما بگی اره همین چند وقت قبل یه بنده خدایی باور ش نمیشد من عروس دارم تعجب کرده بود بود میگفت اصلا به شما نمیاد و بعد چهره طرف در هم بره و با اخم بگه نه دیگه اونم اغراق کرده اینقدرام خوب نموندی

خدایی این حسادت چیه در وجود بعضی ها تکلیفشون با خودشون معلوم نیست

نظرات 17 + ارسال نظر
مینو شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 03:07 http://milad321.blogfa.com

یک خیاطی هست گاهی برای منو خواهر بزرگم لباس میدوزه.خواهرم 7 سال از من بزرگتره.بعد این خانم هر دفعه میگه خواهرتون چند سال از شما کوچکتره؟بقیه هم میگن وای اون پوست برگ گلیت چطور شد؟وای اون چشم شهلات چطور شد؟بی انصافها جوان که بودم که کسی حرفی نمیزد.

عجب ادمایی هیییییییییییییییییییی

بهمن چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 22:21 http://www.life-bahman.blogsky.com

خدارو شکر تا حالا توی این شرایط قرار نگرفتم ...
همیشه هرکی سنم رو ازم پرسیده ، با غرور بهش گفتم خودت حدس بزن و معمولن ایشونم با چندین سال اختلاف سنم رو کمتر حدس زده و وقتی حقیقت رو بهش گفتم بلافاصله گفته بزنم به تخته خوب موندی ...
.
.
البته معمولن مردا فکر میکنن اگه بگن اشتباه کردم یه جورائی کم میارن ...برا همینم نمیخوان خودشونو از تک و تا بندازن و بگن درست حدس نزدن ...
فلسفه اش اینه ...

نگین چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 11:32

آره نشست !
یعنی اون باغی که رفته بودیم تا سر جاده اصلی یه چند کیلومتر فاصله داشت .. پسرش تا سر جاده اصلی نشست به اصرار مادره .. ولی سر جاده اصلی پدرش دیگه اجازه نداد ..
بابا شوخی نیست پای جون آدما در میونه!

راستی من همیشه فکر میکنم وقتی پسرم بخواد ازدواج کنه چه حسی به عروسم خواهم داشت ؟
آیا مثل دختر میشه واسه آدم ؟
آیا باهاش راحت خواهم بود ؟ یا اون با من ؟

خلاصه حسّیه که تا تجربه ش نکنم گمونم نتونم حدس بزنم

عجب
حتما حس خوبی خواهی داشت چون خودت خوبی
لزومی نداره عروس ادم جای دخترمون باشه چون اون جایگاه خودشو داره بنظرم عروس یا داماد خانواده عضو مهمی هستن ، شریک زندگی بچه هامون و تبدیل میشن به بخش مهمی از زندگی ما
اگر هر دو طرف رعایت حال همدیگه رو بکنن مسلما مشکلی بوجود نمیاد ما بزرگترا فقط احترام میخوایم و اونا هم دوست دارن مستقل باشن
در فامیل ما شکر خدا عروس و دامادها با خانواده همسرشون مشکلی ندارن حتی یکی از خاله هام که دو تا دختر م داره عروسشو بیشتر از دختراش دوست داره چون عروسش بیشتر به دردش میخوره تا دختراش

محمد رضا چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 11:00 http://hamsayehmah.blog.ir

آفرین آفرین
کاملا درسته .. ببوس شادونه جونمونو

نفس چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 10:08 http://nafas1367.blogsky.com/

ااا...شکیبا جوون فکر میکردم همسن من هستید....اصلا باورم نمیشه..چقدر خوووب...یه مادر شوهر وبلاگ مینویسه...
من یه سوال دارم چرا من مادر شوهرمو دوست ندارم.؟؟
حس میکنم همه کاراش الکیه...حتی تعریفش از من...شما واقعا عروستونو دوست دارید؟
مهم دلتونه که جوونه ..وقتی دل جوون باشه ظاهر چه بخایم نخایم جوون میمونه..

ممنون نفس نازنین
والا نمیدونم چرا همچین حسی نسبت به مادر شوهرت داری لابد چیز بدی ازش دیدی
من مادرشوهر خوبی داشتم روابطمون خیلی خوب بود و از عروسم هم راضی هستم دوسش دارم و گمونم اونم منو دوست داشته باشه

خورشید چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 07:16

خدائیش ، خیلی بانمکی!! شکیبا جان

اذر سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 22:14 http://azar1394.blogfa.com/

ن نشده
اصن از من تعریف نمیکنن
ایکن ننه من غریبم

غصه نخور خودم ازت تعریف میکنم
به به چه اذر نازنیینی داره بلاگفا

tarlan سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 19:47 http://tarlantab.blogsky.com

آره برام پیش اومده مات و حیرون موندم جواب چی باید بگم

امیدوارم دیگه برات پیش نیاد

محمد رضا سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 19:13 http://hamsayehmah.blog.ir

سلام
مهم اینه که خودت احساس جوونی بکنی
جووون و شاد بمونی دوستم

سلام
ممنون و البته مهم اینه که از نظر شادونه جوون باشم

فرهنگ سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 18:02 http://2kooleposhti.blogsky.com

برای من زیاد اتفاق افتاده باز طرف بد با شما حرف نزده ترم پیش همکلاسی هام با من دعوا افتادن که چرا اینقدر درس می خونی یعنی حسادت می کنند در حد المپیک

وای که حسادت در زمینه درسی چقدر مشکل برای آدم پیش میاره منم تجربه اش و دارم دانشجو بودم باردار هم بودم مدام میخوابیدم وقتی بهترین نمره رو گرفتم دو تا از بچه ها شاکی شدن و کلی سرو صدا راه انداختن که این همش خواب بوده پس کی درس خونده
مصیبتی داشتیم خدا بهت صبر بده

پیمان سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 16:46 http://freemine.blogfa.com/

شاید شوخی کرده خو
منفی نگر نباشیدخخخ

آقا این یکی به نعل میزد یکی به میخ ما اخرش نفهمیدیم سطان بانویی ماست یا وزیر عظم

نگین سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 14:41

اینو یادم رفت بگم که من همیشه براش دعا میکنم
چون همونطور که گفتم حس میکنم هیچوقت آرامش نداره
همیشه هم با ملایمت نصیحتش میکنم و سعی میکنم بهش بفهمونم که زندگی خوبی داره و نیازی نیست با کسی رقابت کنه ... یه بار دسته جمعی رفته بودیم پیک نیک موقع برگشتن پسرم که تازه گواهینامه گرفته بود نشست پشت فرمون

اینم به محض اینکه این صحنه رو دید شوهرشو وادار کرد بذاره پسرشون بشینه پشت رل !!
هرچی بیچاره شوهره میگفت بابا این گواهینامه نداره میزنه کار دستمون میده ، خانمش قبول نکرد و گفت نترس اتفاقی نمیفته ، این بااااااااااید بشینه پشت فرمون !!!!

چی شد ؟ نشست ؟

نگین سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 14:37



من که معتقدم خیلی خوب موندی شکیبا جان
اصلا مادرشوهری که وبلاگ بنویسه و کیف به اون خوشگلی ببافه و کوفته به اون خوشگلی درست کنه غیر از اینه که خوب مونده ؟!!

البته ذکر ماشاالله و هزار ماشاالله رو زبونمه ها

وای شکیبا از حسادت نگو !
یه بنده خدایی هست انگار هیچ کاری تو زندگیش نداره جز اینکه بشینه ببینه من چی پوشیدم بره عینش بخره!!
من موهامو چه رنگی کنم فرداش بره همون رنگ کنه!!
من وسائل خونه رو چطوری چیدم اونم بره همونطور بچینه!!

کاش حالا فقط با من رقابت میکرد!!
دخترم یه پالتو خریده بود گلبهی خیلی خوشرنگ
ایشون با اینکه فقط دو سال از من کوچیکتره رفت عین پالتو دخترمو خرید !!!

گفت سرمه ایش هم بود ها ولی من ترجیح دادم رنگ مال دخترت باشه !!!

یه بار ازم سوال کرد مارک ماکروفرت چیه ؟
هرچی فکر کردم یادم نیومد
به قرآن یادم نیومد!!
گفتم یادم نیست
یهو چشماش گرد شد و گفت وااااااا مگه میشه یادت نباشه ؟ برو باباااااااااا

بعد که اومدم خونه دیدم سامسونگه
بخدا بخدا بجان خودم تازه فهمیدم سامسونگه

خدا گواهه چون پسر من رشته ش ریاضی بود پسرشو وادار کرد بره ریاضی !!!
پسرش یک سال از پسر من کوچیکتره و امسال کنکوریه
هرچی بیچاره پسره فغان کرد که بابا من ریاضی دوست ندارم ، رفت ثبت نامش کرد ریاضی کتابهاشو هم خرید!!!
یک ماه بعد پسره پاشو کرد تو یه کفش که من اصلاً درس نمیخونم !! بابا من از ریاضی متنفرررررررررررررم !!!

هیچی دیگه ، ضمن اینکه سرکوفت پسر منو به پسر خودش میزد گفت خاک بر سرت!! علی رفت رشته ریاضی دانشگاه هم یه رشته خوب قبول شد ولی تو لیاقتت همون تجربیه !!!!!!!!! (بخدا اگه هزار تا هم علامت تعجب بذارم بازم کمه)

بعدشم رفت آموزش پرورش این در بزن اون در بزن پسرش وسط سال تغییر رشته داد و رفت تجربی ..

دلم میسوزه براش
آدم حسود تو زندگیم زیاد دیدم اما این یکی دیگه نوبره !!
احساس میکنم هیچوقت آرامش نداره چون مرتب منتظره ببینه دیگه چه کار جدیدی باید بکنه!!!!!!!!

قربونت ممنون
عجب ادمایی پیدا میشن اصلا بعضی ها مشکل روحی روانی دارن ، درسته اینطور ادما هیچوقت ارامش ندارن چون سرشون به زندگی خودشون نیست

باران سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 12:21

سلام :)
واقعا فکر نمیکردم عروس دارین ماشاءالله
پس بزنیم به تخته باید بگیم ماشاءالله چه خوب موندین

+
پس شکیبا بانو من از این به بعد میام اینجا ازتون چگونگی رفتار با عروس و چگونگی رفتار با مادر شوهر( مادرشوهر آینده ی نامجهول ) رو ازتون آموزش میبینم
قبول ؟:)

سلام باران جان
ممنون
در خدمتم انواع آموزشها ی لازم داده میشه با شما ارزون حساب میکنم

سروش سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 11:36 http://azadkish.mihanblog.com

خب راست میگه بنده خدا! شما همه ش چهار پنج سال جوونتر به نظر میاین! خیلی غمخوار و دلداری ده مأیوسان و زمین خوردگانن. همین که طرف کمی پیشرفت کرد، چشم دیدنش ر هم ندارن!

منکه با سنم مشکل ندارم این بنده خدا ما رو بالا و پایین میبرد

لبخند ماه سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 11:12 http://Www.labkhandemah.blogsky.com

همینا خنده های روزمون رو میسازه خب...مگه بده؟

نه بابا خیلی هم خوبههههههه

تیلوتیلو سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 10:57 http://meslehichkass.blogsky.com/


خیلی قشنگ بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.